۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

بی مهری با فرهنگ ، هنر و ادب ِساوجبلاغ


شنبه ، یک شنبه ، دوشنبه ، سه شنبه ، چهارشنبه پنج روز، کار و تلاش در هفته و پنجه در پنجه افکندن با روزمره گی و روزمرگی به امید یک نشست کوتاه چند ساعته با دوستان در آخرین روز هفته در فرهنگسرا با اهالی شعر و ادب و داستان و نمایش و کتاب و فیلم ، تو را از سال 80 وقتی که با پیشنهاد مهرداد خرمن بیز آن روزگار که دانشجوی حسابداری دانشگاه آزاد کرج و کارمند تازه کار اداره فرهنگ و ارشاد ساوجبلاغ شده بود، به مدت هفت سال است که می کشاندت تا از دنیای شلوغ و سرد ِکاری اندکی فاصله بگیری و کم کمکی در فضای نیمه زنده و اندک جنب و جوش ِ انجمن و فرهنگسرای هشتگرد، نفسی بگیری - با وجود هزار و یک شر و خیر مانده در طول هفته که دو سه ساعت ِآخرین روز هفته را نشانه رفته اند تا این چند ساعت را که برای خودت و فرهنگ کنار گذاشته ای ببلعند - می رسی و می نشینی در ردیف آخر و خودت را آماده کرده ای تا که بشنوی کلامی استخوان دار از نجار ِشعر پیشه ، یاد بگیری تعبیری غمناک از دانشجویی رمانتیک و لابلای گفت و واگفت ها، شیوه ی ریز بینی و سرشاخ شدن شاعری کهنه کار را با کلمات بیاموزی ، یا که کیف کنی از نوک زدنهای تند و گزنده دانش آموزی که تازه فروغ و شاملو را به شعر خود گره زده، مهراب حیدری را می بینی که با سماجت همیشگی که می توان گفت در بسیاری موارد راه به روداری می برد، یک هفته دیگر اهالی را دور هم جمع کرده است تا که ذهن ها را به چراگاه تنفس ببرد، در خود فرو رفته ای و مهراب حیدری و میز شعرش را می بینی که مهمانی را درکنارش نشانده اند و حضار را به شنیدن و سکوت دعوت می کند، مهمانش (فعلن هنوز محترم است ) بعد از اینکه چند جمله ای ادبی و فرهنگی در قالب کلیشه های روزنامه ای و رسانه ای حواله ات می دهد، با همان منش جور!!؟نالیستی می رود سراغ ادب مغرب زمین و مغرب زمینیان و بعد باز می گردد به مشرق و در داغی و گرماگرم مباحث، بعد از نوشیدن لیوانی آب - علاوه بر یکی دو لیوان شربت در ضیافت ویژه با بزرگان - به یکباره هوس سر قدم رفتن به حال تو و دیگر شنوندگان به جانش می افتد و افاضه فضل می فرماید که : شهرام ناظری به خاطر دختر بازی و شراب خوردن از طرف غربی ها جایزه می گیرد.
اگر فرمایشات گوهر بار ایشان هضمتان نشده به روایت من بخوانید که آن را شاید به هضمتان برسانم: «اگر این فرانسوی های بی تمییز به شهرام ناظری نشان شوالیه می دهند، برای این است که در بلاد فرنگستان با دخترکان اجنبی سَر و سِر می دهد و به بازی بازی و شاید هم ناز بازی و شایدتر هم نا بازی مشغول می شود و اندکی از آن تلخ وش مرد افکن بالا می اندازد و سرگرم می شود و سَر و سِر باخته ی لعبتگان بِلوند و بلند نعره در می افکند که اندک اندک جمع مستان می رسند...».
گوش تا گوش سرخ می شوی و در عجب، اما یاد مهراب حیدری می افتی که در این چند سال تریبونش همیشه ی خدا آزاد بوده است و جایی برای گفتن، به خود می خواهی بگویی که این جناب مهمان ( شک دارم که دیگر هنوز محترم باشد) حرمت شهرام ناظری را نگه نداشته ، به تو که بی احترامی نکرده است، اما بر می گردی به تحلیل فنی و بسیار دقیقی که از ادب مغربیان آورده با فرمایشاتی گوهرریزتر از این جنس که شعری از اوکتاویو پاز بر می گزیند، در وصف زنای با محارم و به تمامی آن را از بر و یک نفس می خواند و تمامی هنر و فرهنگ و دین و دانش بخشی گسترده از جهان را ، از کهن روزگاران تا به امروز به همان جای همیشگی و معروف که زباله دان تاریخ باشد درافکنده ، و تو را ، نهی از منکر کرده و منع ، از پرداختن به آن، و امر به معروف که هرچه خوبان پراکنده و از هم گسیخته دارند ما به یکباره و تمامی در خود داریم ، پس چرا طلب کردن آن از بیگانه، دعوتت می کند به رجعت به مکارم اخلاق خودی و از اینجای بحث تا رسیدن به آنجای بحث ِ شیرین غرب شناسی یعنی همان بحث اعطای لقب دختر بازی – که من می خوانمش خانم بازی تا تو خود چه دانی !!؟ - به استاد ناظری.
گیج و مات و مبهوت این فرمایشات مانده ام که فحش را به خود بگیرم یا نگیرم؟ ، سخنران آیا من ِشنونده را خر گیر آورده یا نه!؟ در عین اینکه دارم با خود کلنجار می روم که جواب خداوندان اندیشه غربی را که خوانده ام چه بدهم ، با همینگوی و تولستوی چه کنم ؟ آیا دیگر بار رو خواهم داشت که از شکسپیر قطعه ای، بندی، چیزی بخوانم؟ آیا وقتی بکت را دوباره بردارم و بخواهم بخوانم زیر نگاه های استراگون و ولادیمیرش تاب خواهم آورد؟
می شود در جایی باشی، بشنوی که تمامی فرهنگ مغرب زمین در شرح زنای با محارم است، آنگاه نیایش جبران خلیل جبران را بخوانی؟ آیا از نگاه و سر کچل شل سیلور استاین خجل نخواهم شد وقتی که داستانک هایش را برای کودکم بخوانم؟ از هانری کوربن و ادوارد براون و فیتز جرالد و آنه ماری شیمل و دیگر صاحبان خرد مغرب زمین نامی نمی برم که آب خواهم شد.
آن روز گفتند که مدعوین این مهمان (دیگر به محترم بودنش فکر نمی کنم) در کنایه و در لفافه و در لابلای چند لایه سخن و آسمان به ریسمان بافتن، پذیرفته اند که مهمانشان بد گفته است و بی رسمی نموده. و ما هم هیچ نگفتیم و درشت را شنیدیم و بر خود هموارش کردیم که باید تساهل داشت!! و غمض عین!! و کظم غیض!! و عادت به شنیدن سخنان مخالف.
و ما هم غمض و کظم و عادت کردیم و امید بستیم به جبران و نواخت هنرمندان، که خبر در رسید که معاون ِهنری ِتوانمند و اهل قلم و صاحب ذوق اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی ساوجبلاغ، یعنی همان دوست دانشکده حسابداری، که در هوای هنر و ادب، حساب و کتاب را به سوی افکند و با انصراف ، راه به سوره برد تا ادب و نمایش بخواند که مرد آن کارزار بود و به گواه بسیاری از دوستان و دشمنان در این چند ساله ی اشتغال در اداره فرهنگ و ارشاد حق مطلب را اگر نه به تمامی که به قدر وسع ادا کرده ، حکم بر تعلیق ِمعاونت دریافت داشته، که تو خود بهتر می دانی، حکم ِمرگ ِذوق و تلاش است برای انسانی پویا و پرجوش که در این سالیان همگام و همپای اهالی هنر و دانش شهرستان بوده است.
اندک گواه اگر بخواهیم، برپایی سه دوره جشنواره هنری با حضور هنرمندان و فرهیخته گان سترگ کشوری، که ارتباط دوستانه ایشان با مهرداد خرمن بیز (کورش نیا) که اکنون خود نیز در فهرست هنرمندان شناخته شده ی کشور، نام آشناست، گواهی است که دیگر اندک نیست.
اما عدم برگزاری جشنواره سالیانه و حذف افراد خبره و توانمند در عرصه فرهنگ شهرستان ، نشان از آن داشت که کشتی بانان فرهنگ و هنر شهرستان خیال به گل نشاندن کشتی رونده و پر قدرت واگذارده شده به خود را دارند که در اقدامی شیرین کارانه تر ، در بر اهالی انجمن دیر پای شعر و ادب شهرستان می بندند و ایشان را از حضور در سالن همیشگی فرهنگسرا که خانه ی آنهاست، منع می نمایند.
کلام آخر :
اگر بر روند مسائل پیش آمده در یکی دوساله اخیر - با در نظر گرفتن حرکتهای موازیی چون انجمن شعر ولایت و انجمن نمایش ولایت و غیره که حداقل قصد آن ایجاد تفرقه و جدایی است و انگشت اتهام به سوی دیگران گرفتن - در یک چشم انداز کلی نگاهی دوباره و چندباره داشته باشیم ، خواهیم دید حرکتی غیر دوستانه با اهالی فرهنگ شکل گرفته که تنها با ابراز نگرانی از بی مهری با فرهنگ ، هنر و ادب ِساوجبلاغ ، پناه خود را باید همان فرهنگ و هنر و ادب بدانیم، نه بی هنری و بی فرهنگی و بی ادبی.

می بینمت که عزم جفا می کنی، مکن
عزم عتاب و فرقت ما می کنی، مکن
در مرغزار غیرت چون شیر ِخشمگین
... قصد کدام خسته جگر می کنی؟ مکن (مولانا)
11/08/87

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی