۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

نه ، نپرس

كسي پرسيد از دوري
از غم
از فراق ؟

- غم هجران نكشيده‌
به انتظار ننشسته‌
حتي !
به «هيچ آباد» دل نبسته‌‌ام
پرسشگر روزان تنهايي

كسي گفت :‌ «اگر به دست من افتد فراق را بكشم »

- روز ، روزمبادا ست
هيچت غم مباد و هرچه بادا باد
دشنه‌ات را
پرسشگر روزان تنهايي

آري ، آري هيچت غم مباد
كه من
دل به هيچ «مَبادي» نبسته‌ام
كه من
دل به آداب هيچ «مَبادي» ندارم


پرسيد
كسي گفت :«به صحرا شدم ، عشق باريده بود» ؟

- خر لنگ عشق ،
هم آخر به گل نشست
پرسشگر روزان تنهايي

دشنه‌ات را
دستان « خضر فرخ پي » كجاست
آخر
«آب حيوان»اين نگون بخت هم تيره شد
هيچت مباد و نپرس
از دوري
از غم
از فراق
كه خواهمت گفت
غم هجران نكشيده
و غم عشق نخواهم خورد
پرسشگر روزان تنهايي

كسي گفت : « درون شهر بوي كباب مي‌آيد»

- كس اما نگفت درون كوچه‌ خم‌هاي آتشناك اين
شهرستان دود اندود
بار داغ ، مي‌نهند بر گرده‌ي آدم‌هاش

پرسشگر روزان تنهايي

اين خر لنگ نگون بختِ بخت هم
تلف شد
دشنه ات را

پرسشگر روزان تنهايي

آري ، آري هيچت غم مباد
و
نه ،
ازغم
ازهجران
از فراق
هيچ نپرس

داريوش دوله – 25/02/83
21/09/83

برچسب‌ها:

1 نظر:

Anonymous حوسین کوردبچه گفت...

سلام کاک داریوش
... حاتان چونه باشی ساقی به کیفی .بنه مالی ریزدارتان خوشه ن سلاویکی به تین له ته ره فی من و سه رگول و سوبیرا بگینه به خیزانت و کورش ی عزیز ...
کاکه قه رار وا بو ئه گر شعر و نوسراوه کانت ته کمیل بیت بو ئیمیشی بنیری . ئیمه چاوه روانین ..
ئه م شعریشت زور منی خسته یادی سالکانی تاران که به یکو بوین..
هه ر به رز و سه رکوتو بیت حوسین کودرد بچه

۲۰ مهر ۱۳۸۸ ساعت ۴:۴۶  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی