۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

شاهینی بیاموز


ابیاتی از محمد اقبال لاهوری

زبان عشق بازان را به جز عاشق نمی داند
که آن هم گوش مخصوص و زبان دیگری دارد

به حرف اندر نگیری لامکان را
درون خود نگر این نکته پیداست
به تن، جان آن چنان دارد نشیمن
که نتوان گفت: اینجاست، آنجاست

نوای عشق را ساز است آدم
گشاید راز و خود راز است آدم
جهان او آفرید و این خوبتر ساخت
مگر با ایزد انباز است آدم

دلا دریوزه مهتاب تا کی؟
شب خود را بر افروز از دم خویش

ساحل افتاده گفت: گرچه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد، آه که من چیستم
موج زخود رفته ای تیز خرامید و گفت
هستم اگر می روم، گر نروم نیستم

قبای زندگانی چاک تاکی؟
چو موران آشیان در خاک تا کی؟
به پرواز آی شاهینی بیاموز
تلاش دانه در خاشاک تا کی؟




برای گفتاری از آنِماری شیمل درباره اقبال به این آدرس سری بزنید:


برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی