قاب عكس
بر چهار پايه
ايستادهام
معلق ميان زمين و زمان
روي دست هايم مانده ، قاب عكس قديمي
همراه ميخ فرو ميشوم
به عمق ديوارهاي كاهگلي
تا ميخواهم دستان كوچك كودكيهايم را
براي هميشه درون دستهاي مادرم بگذارم
پاهايم فرار كرده به سوي كوچه
خودم را از لاي قاب بيرون مياندازم
معلق ميان زمين و زمان
دنبال بچگيهايم مي دوم
تا انحناي كوچه
مادرم
- عروس كوچك سالهاي دور –
كنار پنجرههاي هرروز با من بزرگتر ميشود
طول كوچه را زير چادرش ليلي ميكنم
تا حواسش پرت ميشود
تيلههايم را به زمان مي بازم
زمان مرا ميبرد
مادرم
- عروس كوچك سالهاي دور –
هنوز كنار رحل قامت نبستهاست كه مهرش را مي دزدم
شيرش را هزار بار حرام و حلالم كرد
پستانش اگرچه خشكيد
سالهاست كه جوشاندهي مهرش
درون قوري بند خورده ميجوشد
قاب عكس قديمي را به ميخ بند ميكنم
ميكشم خودم را به چهار ميخ
روي ديوار
قاب عكس خالي است .
داريوش دوله – 11/07/82
ايستادهام
معلق ميان زمين و زمان
روي دست هايم مانده ، قاب عكس قديمي
همراه ميخ فرو ميشوم
به عمق ديوارهاي كاهگلي
تا ميخواهم دستان كوچك كودكيهايم را
براي هميشه درون دستهاي مادرم بگذارم
پاهايم فرار كرده به سوي كوچه
خودم را از لاي قاب بيرون مياندازم
معلق ميان زمين و زمان
دنبال بچگيهايم مي دوم
تا انحناي كوچه
مادرم
- عروس كوچك سالهاي دور –
كنار پنجرههاي هرروز با من بزرگتر ميشود
طول كوچه را زير چادرش ليلي ميكنم
تا حواسش پرت ميشود
تيلههايم را به زمان مي بازم
زمان مرا ميبرد
مادرم
- عروس كوچك سالهاي دور –
هنوز كنار رحل قامت نبستهاست كه مهرش را مي دزدم
شيرش را هزار بار حرام و حلالم كرد
پستانش اگرچه خشكيد
سالهاست كه جوشاندهي مهرش
درون قوري بند خورده ميجوشد
قاب عكس قديمي را به ميخ بند ميكنم
ميكشم خودم را به چهار ميخ
روي ديوار
قاب عكس خالي است .
داريوش دوله – 11/07/82
برچسبها: شعر
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی