۱۳۸۷ اسفند ۱۱, یکشنبه

اسطوره های شاهنامه در یک نگاه - ضحاک

هم زمان با جمشید در سرزمین تازیان پادشاهی بنام "مرداس" بود که پدر " ضحاک " است. مرداس مردی با خدا و دادگر بود که توسط فرزند تیره دل و ناسپاس خود به چاهی انداخته می شود.
ضحاک- با اهریمن همراه می شود و مهر او بر دل می گیرد و از اهریمن می خواهد که هر آرزوی دارد به او واگوید.
اهریمن بر شانه های ضحاک بوسه می زند و ناگهان ناپدید می شود و پس از مدتی از جای بوسه اهریمن دو مار سیاه می رویدند.
از سوی دیگر مردم که دل از جمشید برداشته بودند به سوی تازیان رو می کنند و به ضحاک می پیوندند.
جمشید در کنار دریای چین به دست ضحاک با اره به دو نیم می شود.
ضحاک که برای سیر کردن مارها هرشب مغز دو جوان ایران زمین را به خورد ماران می داد بیدادگری ها کرد و راه آزادی از بند او به دستیاری دو ایرانی بنام "ارمایل" و "گرمایل" که به عنوان خورشگر (آشپز) به دربار ضحاک راه یافتند و هرشب مغز گوسفندی را با مغز یکی از جوانان قربانی مخلوط کرده به خورد مارها می دادند و جوان دیگر را فراری می دادند و این جوانان در جایی گرد هم جمع آمدند و به پرورش گله های بز و گوسفند می پرداختند.
چهل سال از پادشاهی ضحاک گذشته بود که در خواب جوانی را می بیند که قصد جان او کرده است و خوابگزاران از آینده ای شوم او را خبر می دهند این جوان "فریدون" نام داشت و ضحاک دستور داد هرکجا نشانی از او یافتند او را به قتل برسانند.

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی