۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

سر پتی(برهنه) کردن و سر پتی(برهنه) نکردن

پیش گزاره :
« اونانَ وِلِشون کن رَتِنَ تِرِو سر پَتی کِردن »
جمله ی بالا جمله ای است که دوستی لرزاده نقل می کرد،از خطاب مادرش به خواهر کوچ کرده به تهران.
دوست عزیز خاله ای دارد که بنا به دلایلی مجبور شده به مهاجرت از اطراف خرم آباد به چاه ویل پایتخت.
خاله ای که چون دیگر زنان بنا به آداب و سنن و رسوم و دیگر ویژگی های محلی، با همان لباسهای پرچین و پرنقش و نگار و رنگ در رنگ در بین اهالی و قوم و خویش و آشنایان ظاهر می شده.
خاله ای که تا پیش از مهاجرت هم چون مادر ِدوست عزیز دو گیسوی بافته ای را که از دو سوی شانه ها رها بوده اند به ظرافتی شیرین کارانه این بافه ی موی تیره و ضخیم و پر را چونان رشته ی زنجیر بر سر و دوش خویش یا رها می انداخته یا به دور سرش می پیچانیده و آنگاه این طره ی در هم پیچ را بایستی که در کنار گل و نقش و رنگهای غلیظ و شاداب نشاند و چه چیزی چون «سر بَنی» یا «گل بَنی» یا همانکه «کَت یا دستار زنانه»اش می خوانند می تواند زیبایی زن لر را به بهترین و زیباترین وجه به تصویر بکشد.
از قصه دور افتادم
خاله که عزم تهران و زندگی شهری می کند از آداب شهری و راه و روش شهر نشینی که ترافیک و دود و صف و انتظار و ازدحام جزء جدا نشدنی آن است. پوشش خانه ی مادری و سرزمین پدری را به کنار می نهد و به روال عرف خانواده های مذهبی و سنتی برای تن پوش ، مانتو و مقنعه و چادر را بر می گزیند و خویش را بدان درهم می پیچاند.
و دوست عزیز از روابط خاله و مادر که تعریف می کرد و به یاد می آورد که هرگاه نام خاله را پیش مادر می برند ، مادر دلخور از تغییر پوشش خاله ، جمله ی بالا را به لری بر زبان می راند که روایت فارسی اش می شود : «ایشان را ول کن و فراموش ، که سر برهنه کرده اند.»

روی گفتار :
روایت دوست عزیز و هم زبان مادری ام و دیگر مطالبی که درباب حجاب و پوشش برتر برای زنان در اینجا و آنجا خوانده و شنیده و دیده ام برآنم داشت برای نوشتاری در این باب و طرح پرسشی ؟
پیش نهاد :
بعد از گذار از گدار مشروطه و رد کردن پیچ کشف حجاب و طی مسیر در گردنه ی «چادر حجاب برتر» با نگاهی به روایت مادر و خاله ی دوست لرزاده ، سر پتی(برهنه) کردن و سر پتی(برهنه) نکردن زنان ایران از نگاه فرهنگ اقوام ساکن در ایران و در سپهری کلان تر در درون فرهنگ ایران ، چگونه ، چطور و چه زمانی اتفاق می افتد؟
از نگاه زن ایلیاتی و لر ، بدرآمدن از پوشش سنتی و قومی با وجود بیرون بودن موی سر و تا حدودی بیرون بودن بخشی از گردن و سینه و درآمدن به پوشش مانتو و مقنعه و چادر با وجود بیرون نبودن مو و سر و گردن و سینه ، مصداق سر پتی(برهنه) کردن تو بخوان بی حجابی دانسته شده، در حالیکه طبق فرهنگ معیار و رسمی و دولتی ، پوشش عشایری و سنتی مصداق بی حجابی و برهنه بودن موی و سر و سینه و گردن دانسته می شود و پوششِ با چادر ، پوشش و حجاب برتر دانسته شده و می شود.
فرهنگ کار و کشاورزی و دامپروری به مرور زمان پوشش لازم خود را به همراه آورده و از درون به تولید پوشاک مورد نیاز خویش پرداخته است. زن شالیکار که در مزارع برنج به نشا کاری مشغول است ، دمپای شلوار را نه برای دلبری و عشوه که برای زدن به آب بالا می کشد. پاهایی که رطوبت به زمینش برکت می بخشد و به جانش درد.
دستان زن دامدار بی قید گرفتن رو ، حتی چادر را به دور کمر گره می زند تا که به مهار بکشد حیوان زبان بسته را تا که سطلی پر شیر شود.
دار قالی با دغدغه ی رو گرفتن از نامحرم بالا نمی رود، اگر همواره یکی به تار بزند یکی به رو ، یکی به پود بزند یکی به رو ، یکی به زیر بزند یکی به رو ، یکی به رو بزند یکی به رو .
نه ، نقش خیال رنگ در رنگ و پر نقش و نگار ، نمی نشیند بر روی جاجیم و گلیم ، نه ، نقش خیال رنگ در رنگ و پر نقش و نگار نمی نشیند بر کراس کودری ابریشم (لباس از پارچه ی کودری) و نه ، نقش خیال رنگ در رنگ و پر نقش و نگار نمی نشیند بر دشت اگر زنانِ سیاه چادر نشینِ ایل، تن و پیکره را نیز به زیر چادری سیاه بکشانند، که دستکار دستان معجزگرشان نباشد .
رخت سیاه، رخت عزاست و سوگ ،رختِ سیاهِ مرگ و ماتم. زن ایل که تو بخوانش زن ایران ، زن زندگی، زنِ زن (بدیل اصطلاح مردِ مرد ندانیدش) که سیاه جامه اش را درون بقچه اش پیچیده و خدا نیاورد که گرداب مرگ ، جگر گوشه ای ، دلاوری ، گردی از آن او و یا تبارش را در خود فرو بکشد، تنها فقط آن گاه است که او کارش بدان بقچه خواهد افتاد رختی که گاه تا سالهای سال بر تن زن سوگوار عزیز از کف داده خواهد ماند و بدر نخواهد شد، تا سپیدی کفن. زنی که اگر به آیین سوک و سوز مویه بنشیند و از جان ِجان به شیون پردازد به تعبیر ایرج رحمانپور :
« وقتی د ِ دل می گروی / گل می کَه خین سیاوش »
به گُل می نشیند خون سیاوشانش در غم سرایی و رولَ رولَ کردن برای گردان و گردنکشانش ، و گویی فرزانه ی توس شاهد و نظاره گر مستقیم صحنه ای بوده که ایرح رحمانپور ترسیم کرده، و یا که این خنیاگر رنج و درد ایرج رحمانپور است که کالبد خالق حماسه ی اسفندیار در او حلول کرده . شاهنامه را بخوانیم :
شب تیره بلبل نخسپد همی / گل از باد و باران بجنبد همی/ بخندد همی بلبل از هردوان / چو بر گل نشیند گشاید زبان / که داند که بلبل چه گوید همی / به زیر گل اندر چه موید همی / نگه کن سحرگاه تا بشنوی / ز بلبل سخن گفتن پهلوی / همی نالد از مرگ اسفندیار / ندارد بجز ناله زو یادگار
اما در هنگامه ی رنج و سوگ و درد هم زن ایران، زن زندگی است و رویش و ترنم و ترانه، زن دشت و شقایق، و « تا شقایق هست زندگی باید کرد » .
و اما سخن آخر که پایانیش نیست :
سر پتی(برهنه) کردن و سر پتی(برهنه) نکردن زنان ایران در درون فرهنگ ایران ، چگونه ، چطور و چه زمانی اتفاق می افتد؟
این بحث همچنان باز است و واکاوی و کنکاش همچنان برجا ، تا نظر توی خواننده چه باشد؟

داریوش دوله
بیست و دو / بهمن / هشتاد و هفت
کرج


عکس ها تمامن از وب سایت نصراله کسرائیان :

برچسب‌ها:

1 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

این حجاب هم داستانی شده ها. یه جا گفته بودی سیاه رنگ غم و ماتم و عذاست. مشکل سر رنگ پوشش

نیست. مشکل سر خود پوشش هستش. مثل اینه که دست و پای آدم رو زنجیر کنن ولی بهت این اختیار رو بدن

که جنس و رنگ زنجیر رو خودت انتخاب کنی.

۱۰ اسفند ۱۳۸۷ ساعت ۲۱:۲۳  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی