محفلهای اوغاز- شیخ اسدالله
پیوست ب
ص 187 -
پدرم در یکی از صفحات دفتر خاطراتش که از او به جای مانده ، در ردیف تاریخ تولد فرزندانش که من پنجمین آنها هستم ، چنین نوشته است: "تولد کلیم الله ، شب دوشنبه 24 ذیحجه 1360 برابر با 22 دی ماه 1320 ، ئیلان ئیل."
1.
اکنون که روزهای پایانی آذر ماه 1327 خورشیدی است و وارد روستای زادگاهم "اوغاز" که مرکز ایل کرد "سیوکانلو" است ، شدهایم من با کفشهای "اوتلی" و کهنه و پاره پاره که چندین وصلة آن روی هم دوخته شده و از هر سوراخش ، هفت من گل ولای وارد آن میشود ، ناچارم هنگام رفتن و برگشتنم به دبستان شش کلاسة "رودکی" اوغاز ، آنها را به دنبال بکشم.
آفتاب در حال غروب است و سوز و سرما و بوران و برف ، چهره و گوشهایم را سرخ و کبود کرده است. نخست به برادران بزرگترم کمک کرده و گاو و خر و گوسفندها را آب و علف میدهیم و مرغ و خروسها را هم داخله طویله و پونکهایشان میفرستیم و در طویله را میبندیم و از سوز و سرمای زمستان به سوی خانه میدویم.
پدرم روی پشت بام است و پوستنیش را روی سر و مندیل کرکیاش کشیده ، و به ساعت جیبیاش نگاه میکند که وقت اذان مغرب بشود و "الله اکبر" بگویید.
تا ما وارد خانه شویم و دور بخاری هیزمی چمباتمه بزنیم و خود را گرم کنیم ، پدر نیز اذان مغرب را گفته از پشت بام پایین آمده و به ما میپیوندد.
مادرم که خلق و خوی پدرم را بهتر از ما میداند ، لحظهای بعد یک استکان چای برایش میریزد و او سر میکشد.
ساعتی بعد ، مادرم ، سفرة شام را پهن میکند و دیگ آبگوشت را که بوی عطر "مرزة" و ادویههای آن فضای خانه را پر کرده و همهة ما را به هوس انداخته است ، از روی اجاق بر میدارد و آب داخل دیگ را روی نانهای ریز شدة داخل کاسههایمان میریزد ، اما تا پدر دعای گشایش سفره را نخواند ، حق دست درازی به سوی ظرفها را نداریم.
دعا که خوانده میشود ، به سرعت به نانهای تریت شده در ظرفها حمله میکنیم. بین خواهران و برادران و پدر و مادر ، فرقی نیست. همه باید آن قدر بخورند که سیر شوند.
شب جمعه است و باز مادرم ، سماور را روشن نگه میدارد که لحظهای بعد یاران شب فرا میرسند. دیری نمیگذرد که سگ پارس میکند، اما به زودی آنها را میشناسد و دیگر پارس نمیکند.
مهمانها: کربلایی رمضان ، کدخدا رمضان(اسماعیلی) ، خالو محمد حسن ، سرتیپ ، عموبختیار که از آن سوی قلعه آمدهاند یاالله میگویند و وارد خانه میشوند و گِرد بخاری ، خود را گرم میکنند.
باز سگ پارس میکند ، اما این بار پراکنده ، ابراهیم محمدسردار (ممهرش) ، رحیم جَفی و ابوالحسن ، حیدر قلی دلاک ، مُسَیب و رجب ، یحیی محمد و میرزا باقر ، حسین عباس و فخرایی فراش مدرسه که از مثنوی خوانان است ، یکی پس از دیگری وارد خانه میشوند و محفل شیخ اسدالله (پدرم) را به وجود میآورند.
این محفل هفتگی است و شبهای جمعه در خانة ما برگزار میشود و پس از نوشیدن چای ، کسانی که قرآن خوان هستند ، آیاتی از قرآن را میخوانند و به وسیلة شیخ اسدالله ، معنی و تفسیر میشود.
سپس از کتاب سحاب الدموع ( که به زبان ترکی و فارسی و عربی است ) ؛ روضهای در مصیبت اهل بیت امام حسین (ع) خوانده میشود و دعا و فاتحهای برای آمرزش مردگان.
برخی شبها ، شیخ اسدالله از کتاب قصصالانبیاء داستانهایی مانند: یوسف و زلیخا ، زکریا ، سلیمان و یونس و دیگر پیغمبران را برای حاضرین میخواند ، و سپس خالو محمدحسن وارد میدان میشود و قصههای شیرین و شنیدنیش را با شور و شوق فراوان بازگو میکند. گاهی هم مثنوی خوانی است که پدرم و ابوالحسن فخرایی (پسر ملااحمد بَردَری) ، بهترین مثنوی خوان هستند.
کتابهای : قصصالانبیاء ، ماتمکده ، امیرحمزة صاحب قران ، مختارنامه ، و کتابهای مراثی چون : قمری ، دخیل ، شعاعی ، و نیز کلیات سعدی ، چهل طوطی ، سلیم جواهر فروش ، اسکندر نامه و امیر ارسلان در این محفل خوانده میشود.
پذیرایی از میهمانها با سیب زمینی و کدوی آب پز و سنجد انجام میشود و نیم شب هرکس به خانه خود باز میگردد.
به جز محفل شیخ اسدالله ، در خانهها و محلههای دیگر روستای اوغاز ، محفلها و جمعهای دیگری در شبهای آخر پاییز و فصل زمستان برگزار میشود.
اوغاز : روستایی در 40 کیلومتری شرق شهر شیروان
ئیلان ئیل : سال مار
اوتلی: کفشی که ته آن را از لاستیک چرخ ماشینهای باری یا اتوبوس (اوتل) تهیه میکردند.
پونک : لانه مرغ و خروس
از کتاب : درخت چهل دستان – گردآوری و ترجمه : کلیمالله توحدی(کانیمال) –انتشارات محقق مشهد – چاپ اول زمستان 1379 –– تیراژ 2200 نسخه
آدرسی برای معرفی پژوهشگر ارجمند و توانا کليم الله توحدي
و یک مصاحبه از او در اینجا
ص 187 -
پدرم در یکی از صفحات دفتر خاطراتش که از او به جای مانده ، در ردیف تاریخ تولد فرزندانش که من پنجمین آنها هستم ، چنین نوشته است: "تولد کلیم الله ، شب دوشنبه 24 ذیحجه 1360 برابر با 22 دی ماه 1320 ، ئیلان ئیل."
1.
اکنون که روزهای پایانی آذر ماه 1327 خورشیدی است و وارد روستای زادگاهم "اوغاز" که مرکز ایل کرد "سیوکانلو" است ، شدهایم من با کفشهای "اوتلی" و کهنه و پاره پاره که چندین وصلة آن روی هم دوخته شده و از هر سوراخش ، هفت من گل ولای وارد آن میشود ، ناچارم هنگام رفتن و برگشتنم به دبستان شش کلاسة "رودکی" اوغاز ، آنها را به دنبال بکشم.
آفتاب در حال غروب است و سوز و سرما و بوران و برف ، چهره و گوشهایم را سرخ و کبود کرده است. نخست به برادران بزرگترم کمک کرده و گاو و خر و گوسفندها را آب و علف میدهیم و مرغ و خروسها را هم داخله طویله و پونکهایشان میفرستیم و در طویله را میبندیم و از سوز و سرمای زمستان به سوی خانه میدویم.
پدرم روی پشت بام است و پوستنیش را روی سر و مندیل کرکیاش کشیده ، و به ساعت جیبیاش نگاه میکند که وقت اذان مغرب بشود و "الله اکبر" بگویید.
تا ما وارد خانه شویم و دور بخاری هیزمی چمباتمه بزنیم و خود را گرم کنیم ، پدر نیز اذان مغرب را گفته از پشت بام پایین آمده و به ما میپیوندد.
مادرم که خلق و خوی پدرم را بهتر از ما میداند ، لحظهای بعد یک استکان چای برایش میریزد و او سر میکشد.
ساعتی بعد ، مادرم ، سفرة شام را پهن میکند و دیگ آبگوشت را که بوی عطر "مرزة" و ادویههای آن فضای خانه را پر کرده و همهة ما را به هوس انداخته است ، از روی اجاق بر میدارد و آب داخل دیگ را روی نانهای ریز شدة داخل کاسههایمان میریزد ، اما تا پدر دعای گشایش سفره را نخواند ، حق دست درازی به سوی ظرفها را نداریم.
دعا که خوانده میشود ، به سرعت به نانهای تریت شده در ظرفها حمله میکنیم. بین خواهران و برادران و پدر و مادر ، فرقی نیست. همه باید آن قدر بخورند که سیر شوند.
شب جمعه است و باز مادرم ، سماور را روشن نگه میدارد که لحظهای بعد یاران شب فرا میرسند. دیری نمیگذرد که سگ پارس میکند، اما به زودی آنها را میشناسد و دیگر پارس نمیکند.
مهمانها: کربلایی رمضان ، کدخدا رمضان(اسماعیلی) ، خالو محمد حسن ، سرتیپ ، عموبختیار که از آن سوی قلعه آمدهاند یاالله میگویند و وارد خانه میشوند و گِرد بخاری ، خود را گرم میکنند.
باز سگ پارس میکند ، اما این بار پراکنده ، ابراهیم محمدسردار (ممهرش) ، رحیم جَفی و ابوالحسن ، حیدر قلی دلاک ، مُسَیب و رجب ، یحیی محمد و میرزا باقر ، حسین عباس و فخرایی فراش مدرسه که از مثنوی خوانان است ، یکی پس از دیگری وارد خانه میشوند و محفل شیخ اسدالله (پدرم) را به وجود میآورند.
این محفل هفتگی است و شبهای جمعه در خانة ما برگزار میشود و پس از نوشیدن چای ، کسانی که قرآن خوان هستند ، آیاتی از قرآن را میخوانند و به وسیلة شیخ اسدالله ، معنی و تفسیر میشود.
سپس از کتاب سحاب الدموع ( که به زبان ترکی و فارسی و عربی است ) ؛ روضهای در مصیبت اهل بیت امام حسین (ع) خوانده میشود و دعا و فاتحهای برای آمرزش مردگان.
برخی شبها ، شیخ اسدالله از کتاب قصصالانبیاء داستانهایی مانند: یوسف و زلیخا ، زکریا ، سلیمان و یونس و دیگر پیغمبران را برای حاضرین میخواند ، و سپس خالو محمدحسن وارد میدان میشود و قصههای شیرین و شنیدنیش را با شور و شوق فراوان بازگو میکند. گاهی هم مثنوی خوانی است که پدرم و ابوالحسن فخرایی (پسر ملااحمد بَردَری) ، بهترین مثنوی خوان هستند.
کتابهای : قصصالانبیاء ، ماتمکده ، امیرحمزة صاحب قران ، مختارنامه ، و کتابهای مراثی چون : قمری ، دخیل ، شعاعی ، و نیز کلیات سعدی ، چهل طوطی ، سلیم جواهر فروش ، اسکندر نامه و امیر ارسلان در این محفل خوانده میشود.
پذیرایی از میهمانها با سیب زمینی و کدوی آب پز و سنجد انجام میشود و نیم شب هرکس به خانه خود باز میگردد.
به جز محفل شیخ اسدالله ، در خانهها و محلههای دیگر روستای اوغاز ، محفلها و جمعهای دیگری در شبهای آخر پاییز و فصل زمستان برگزار میشود.
اوغاز : روستایی در 40 کیلومتری شرق شهر شیروان
ئیلان ئیل : سال مار
اوتلی: کفشی که ته آن را از لاستیک چرخ ماشینهای باری یا اتوبوس (اوتل) تهیه میکردند.
پونک : لانه مرغ و خروس
از کتاب : درخت چهل دستان – گردآوری و ترجمه : کلیمالله توحدی(کانیمال) –انتشارات محقق مشهد – چاپ اول زمستان 1379 –– تیراژ 2200 نسخه
آدرسی برای معرفی پژوهشگر ارجمند و توانا کليم الله توحدي
و یک مصاحبه از او در اینجا
برچسبها: رونویسی از کتاب
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی