۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

و تباهی آغاز یافت

پس پای ها استوارتر بر زمین بداشت
تیره ی پشت راست کرد
گردن به غرور برافراشت و فریاد برداشت
اینک من! آدمی! پادشاه زمین!



و جانداران همه از غریو او بهراسیدند
و غروری که خود به غرش او پنهان بود بر جانداران همه چیره شد
و آدمی جانوران را همه در راه نهاد و از ایشان برگذشت
و بر ایشان سر شد از آن پس که دستان خود را از اسارت خاک باز رهانید
پس پشته ها و خاک به اطاعت آدمی گردن نهادند
و کوه به اطاعت آدمی گردن نهاد
و دریاها و رود به اطاعت آدمی گردن نهادند
و تاریکی و نور به اطاعت آدمی گردن نهادند همچنان که بیشه ها و باد
و آتش آدمی را بنده شد
و از جانداران هرچه بود آدمی را بنده شدند
در آب و به خاک و بر آسمان هرچه بودند و
به هرکجای
و ملک جهان او را شد
و پادشاهی آب و خاک او را مسلم شد
و جهان به زیر نگین او شد
به تمامی
و زمان در پنجه ی قدرت او قرار گرفت
و زرّ آفتاب را سکه به نام خویش کرد از آن پس که دستان خود را
از بندگی خاک باز رهانید
پس صورت خاک را بگردانید و رود را و دریا را به مُهر خویش داغ بر نهاد
به غلامی
و به هر جای با نهاد خاک پنجه در پنجه کرد
به ظفر
و زمین را یکسره باز آفرید
به دستان
و خدای را هم
به دستان
به خاک و به چوب و به خرسنگ
و به حیرت در آفریده ی خویش نظر کرد
چرا که با زیبایی دستکار او زیبایی هیچ آفریده به کس نبود
و او را نماز برد چرا که معجزه ی دستان او بود از آن پس که از اسارت خاکشان وارهانید
پس خدای را که آفریده ی دستان معجزگر او بود با اندیشه ی خویش وانهاد
و دستان خدای آفرین خود را که سلاح پادشاهی او بودند
به درگاه او گسیل کرد به گدایی نیاز و برکت
کفران نعمت شد
و دستان توهین شده آدمی را لعنت کردند
چرا که مُقام ایشان بر سینه نبود به بندگی
و تباهی آغاز یافت.
احمد شاملو. باغ آینه -
اینجا بشنوید

پس آن‌گاه زمين-شاملو که ادامه "و تباهی آغاز یافت" است ، را در بیداری بخوانید

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی