کاندرین روزان صدره تیره تر از شب
نطفه یک قهرمان با توست
«و باز در آنجا چه غوغائی ست؟
باز - پرسیدم - چه بلوائی ست؟»
گر چه بیرون است از این پرچین و «بند» اما
نیست چندان دور.
آنچه آنجا بگذرد، اغلب
می توان دید و شنید، الا
آن که خواهند از کسان مستور.
باز می پرسم، چه غوغائی ست؟
در کنار آن اطاق سرخ، آن فرجام «منصوری»
بازهم گویا
شیونی، جمعی، تماشائی ست.
آنچه می آید به گوش از آن نه چندان دور
شیونی از مادری کامل زنست، انگار،
باغ و بستان سوخته ی کاشانه بر بادی ست.
آنچه می آید به چشم، اما
سروقدی، شاخ شمشادی ست.
اینک از آنجا
پیش می آید که گوید چیست
آن دومو سرپاسبان ترک ما، با چشم نمناکش.
ا------------------------------
«و باز در آنجا چه غوغائی ست؟
باز - پرسیدم - چه بلوائی ست؟»
گر چه بیرون است از این پرچین و «بند» اما
نیست چندان دور.
آنچه آنجا بگذرد، اغلب
می توان دید و شنید، الا
آن که خواهند از کسان مستور.
باز می پرسم، چه غوغائی ست؟
در کنار آن اطاق سرخ، آن فرجام «منصوری»
بازهم گویا
شیونی، جمعی، تماشائی ست.
آنچه می آید به گوش از آن نه چندان دور
شیونی از مادری کامل زنست، انگار،
باغ و بستان سوخته ی کاشانه بر بادی ست.
آنچه می آید به چشم، اما
سروقدی، شاخ شمشادی ست.
اینک از آنجا
پیش می آید که گوید چیست
آن دومو سرپاسبان ترک ما، با چشم نمناکش.
ا------------------------------
برچسبها: شعرخوانی
1 نظر:
درود بر شما
چقدر لذت بردم از اين شعر ممنون از شما
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی