۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

هزاره دوم آهوی کوهی


هزاره دوم آهوی کوهی – شفیعی کدکنی – نشر سخن - 1376

اگر مردی
بیا ای دوست ، اینجا ، در وطن باش
شریک رنج و شادی های من باش
زنان ، اینجا ، چو شیر شرزه کوشند
اگر مردی ، در اینجا باش و زن باش !

نام بزرگ
آیینه باران و بهار چمنی
شادابی بوستان و سرو و سمنی
بیرون زتو نیست آنچه می خواسته ام
فهرست ِ کتاب ِ آرزوهای منی

تحویل سال

در لحظه ی تحویل دگر گشتن سال
با سبزه و تُنگ ِ ماهی و آب زلال
بر بوی گلی که بشکفد از تو مرا
مانند نسیم ، می پرم ، بی پر و بال

گل آفتابگردان

گل آفتابگردان و
نماز آفتابش
به شب و
به ابر و
ظلمت
نشود دمی در او گم
دل اوست قبله یابش !
مناجات
و در آغاز ، سخن بود و سخن تنها بود
و سخن زیبا بود
بوسه و نان و تماشای کبوترها بود
اهرمن خاتم دانایی و زیبایی را
برد ز انگشت سلیمانی او
جادوی کرد یکی پیر پلید
که سخن ( سِّر ِ قَدَر )
مسخ گردید و سترون گردید
ای تو آغاز ،
تو انجام ، تو بالا ، تو فرود
ای سراینده هستی ، سر هر سطر و سرود
باز گردان به سخن دیگر بار
آن شکوه ازلی ، شادی و زیبایی را
داد و دانایی را .
تو سخن را بده آن شوکت دیرین ، آمین !
نیز دوشیزگی روز نخستین ، آمین !

شبچراغ
گر چراغ شعر ، روشن در شب تارم نبود
رای رفتن ، روی گفتن ، چشم بیدارم نبود
گر نبود این شبچراغ جاودان قرن ها
در ظلام این شبستان راه دیدارم نبود
گر نبود آن پرسش خیام ز اسرار وجود
راه ، بر هر یاوه ای ، اکنون ، جز اقرارم نبود
گر نوای نای رومی بر نمی شد در سماع
از چنین زهر خموشی ، هیچ زنهارم نبود
مشعله در دست حافظ گر نبود ، آن دورها
اندر اینجا ، روشنایی ، هیچ ، در کارم نبود
راستی زندان سرایی بود آفاق وجود
گر چراغ ِ شعر روشن ، در شب تارم نبود

شکل مرگ ها
در میان گونه گونه مرگ ها
تلخ تر مرگی ست مرگ ِ برگ ها
زان که در هنگامة اوج و هبوط
تلخی مرگی ست با شرم سقوط
وز دگر سو ، خوش ترین مرگ جهان
- زآنچه بینی ، آشکارا و نهان –
رو به بالا و ز پستی ها رها
خوش ترین مرگی ست مرگ شعله ها.

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی