۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

چقدر تنهاییم 1



بزرگ بود
و از اهالي امروز بود
و با تمام افق هاي باز نسبت داشت
و لحن آب و زمين را چه خوب مي فهميد

صداش
به شكل حزن پريشان واقعيت بود
و پلك هاش
مسير نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست هاش
هواي صاف سخاوت را
ورق زد
و مهرباني را به سمت ما كوچاند

به شكل خلوت خود بود
و عاشقانه ترين انحناي وقت خودش را
براي آينه تفسير كرد

و او به شيوه باران پر از طراوت تكرار بود
و او به سبك درخت
ميان عافيت نور منتشر مي شد .

هميشه كودكي باد را صدا مي كرد
هميشه رشته صحبت را
به چفت آب گره مي زد .
براي ما يك شب
سجود سبز محبت را
چنان صريح ادا كرد
كه ما به عاطفه سطح خاك دست كشيديم
و مثل لهجه يك سطل آب تازه شديم
و بارها ديديم
كه با چقدر سبد
براي چيدن يك خوشه بشارت رفت .
ولي نشد
كه روبروي وضوح كبوتران بنشيند
و رفت تا لب هيچ
و پشت حوصله نورها دراز كشيد
و هيچ فكر نكرد
كه ما ميان پريشاني تلفظ درها
براي خوردن يك سيب
چقدر تنهاييم .
« سهراب سپهري »

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی