حکمت خسروانی 2 - قصه های شیخ شهاب
شيخ شهاب سهروردي ( 549-587 ق ) حكايت ميكند : وقتي، هدهد درميان بومان افتاد . برسبيل رهگذر ، به نشيمن ايشان نزول كرد . و هدهد به غايت حدت بصر مشهور است و بومان روزكور باشند ، چنان كه قصهي ايشان نزديك اهل عرب معروف است . آن شب هدهد در آشيان با ايشان بساخت و ايشان هرگونه احوال از وي استخبار ميكردند .
بامداد ، هدهد رخت بربست و عزم رحيل كرد .
بومان گفتند : «اي مسكين ، اين چه بدعت است كه تو آوردهاي ؟ به روز كسي حركت كند ؟»
هدهد گفت : «اين عجب قصه اي است ! همهي حركات به روز واقع شود .»
بومان گفتند :«مگر ديوانهاي ؟ در روز ظلماني كه آفتاب مظلم برآيد ، كسي چيزي چون بيند ؟»
گفت «به عكس افتاده است شما را . همهي انوار اين جهان طفيل نور آفتاب است و همهي روشنان اكتساب نور و اقتباس ضوء خود از او كردهاند و عين الشمس از آن گويند او را كه ينبوع نور است .»
ايشان او را الزام كردند كه « چرا به روز كسي هيچ نبيند ؟»
گفت «همه را در طريق قياس به ذات خود الحاق مكنيد – كه همه كس به روز بيند. و اينك ، من ميبينم ، در عالم شهودم ، درعيانم ، حجب مرتفع گشته است ، سطور شارق را بياعتوار ريبي بر سبيل ادارك كشف مي كنم .»
بومان چون اين حديث بشنيدند ، حالي فريادي برآوردند و حشري كردند و يكديگر را گفتند « اين مرغ مبتدع است : در روز كه مظنهي عما است ، دم بينايي مي زند !» حالي، به منقار و به مخلب دست به چشم هدهد فراداشتند و دشنام مي دادند و مي گفتند كه «اي روز بين!» زيرا كه روزكوري نزد ايشان هنر بود . و گفتند كه « اگر بازنگردي ، بيم قتل است.»
هدهد انديشه كرد كه « اگر خود را كور نگردانم ، مرا هلاك كنند . زيرا كه مرا بيشتر زخم بر چشم زنند و قتل و عما به يكبارگي واقع شود . الهام «كلموا الناس و علي قدر عقولهم » به او رسيد . حالي ، چشم برهم نهاد و گفت « اينك من نيز به درجهي شما رسيدم و كور گشتم.»
چون حال به اين نمط ديدند ، از ضرب و ايلام ممتنع گشتند .
هدهد بدانست كه در ميان بومان افشاي سر ربوبيّت كفراست . تا وقت رحلت ، به هزار محنت كوري مزوّري مي كرد .
بامداد ، هدهد رخت بربست و عزم رحيل كرد .
بومان گفتند : «اي مسكين ، اين چه بدعت است كه تو آوردهاي ؟ به روز كسي حركت كند ؟»
هدهد گفت : «اين عجب قصه اي است ! همهي حركات به روز واقع شود .»
بومان گفتند :«مگر ديوانهاي ؟ در روز ظلماني كه آفتاب مظلم برآيد ، كسي چيزي چون بيند ؟»
گفت «به عكس افتاده است شما را . همهي انوار اين جهان طفيل نور آفتاب است و همهي روشنان اكتساب نور و اقتباس ضوء خود از او كردهاند و عين الشمس از آن گويند او را كه ينبوع نور است .»
ايشان او را الزام كردند كه « چرا به روز كسي هيچ نبيند ؟»
گفت «همه را در طريق قياس به ذات خود الحاق مكنيد – كه همه كس به روز بيند. و اينك ، من ميبينم ، در عالم شهودم ، درعيانم ، حجب مرتفع گشته است ، سطور شارق را بياعتوار ريبي بر سبيل ادارك كشف مي كنم .»
بومان چون اين حديث بشنيدند ، حالي فريادي برآوردند و حشري كردند و يكديگر را گفتند « اين مرغ مبتدع است : در روز كه مظنهي عما است ، دم بينايي مي زند !» حالي، به منقار و به مخلب دست به چشم هدهد فراداشتند و دشنام مي دادند و مي گفتند كه «اي روز بين!» زيرا كه روزكوري نزد ايشان هنر بود . و گفتند كه « اگر بازنگردي ، بيم قتل است.»
هدهد انديشه كرد كه « اگر خود را كور نگردانم ، مرا هلاك كنند . زيرا كه مرا بيشتر زخم بر چشم زنند و قتل و عما به يكبارگي واقع شود . الهام «كلموا الناس و علي قدر عقولهم » به او رسيد . حالي ، چشم برهم نهاد و گفت « اينك من نيز به درجهي شما رسيدم و كور گشتم.»
چون حال به اين نمط ديدند ، از ضرب و ايلام ممتنع گشتند .
هدهد بدانست كه در ميان بومان افشاي سر ربوبيّت كفراست . تا وقت رحلت ، به هزار محنت كوري مزوّري مي كرد .
قصه های شیخ اشراق - نشر مرکز - چاپ اول 1375 - ویرایش جعفر مدرس صادقی
برچسبها: متون کهن
2 نظر:
نمونه ای زیبا از حکمت خسروانی
وبلاگ
http://kherad-khosrovani.blogspot.com/
به تفصیل به حکمت خسروانی می پردازد
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی