۱۳۸۸ فروردین ۱۸, سه‌شنبه

فرنگیس

فرنگیس باغ بهار است در کویر قحط افراسیاب
ص 143
در اجتماع پدرسالاری که زنان کشتزار مردانند و "می‌توان آنان را به دلخواه شخم زد" - و بویژه در حماسه که جای جنگ و مردانگی است – زنان به تبع مردان اعتباری دارند و برترین آنان مردانه‎ترین آنان است. چون کیخسرو و گیو به ایران رسیدند، دیگر در داستان از فرنگیس نامی نیست مگر یک بار که او را به همسری فریبرز دادند. مرگ چون اویی ناگفته می‎ماند و تنها آنگاه که پادشاه با کنیزان بدرود می‎کند با خبر می‎شویم که عجبا او مرده بوده است.
رودابه و تهمینه در عاشقی نقشی فاعلی دارند، می‎خواهند می‌گویند و خواسته را بدست می‌آورند. چون کنیزان رودابه را از عشق زال سرزنش می‌کنند به خشم بر آنان فریاد می‌زند و می‏خواهد که دیدار پهلوان را برایش میسر سازند. تهیمنه به خوابگاه رستم می‌رود، می‎گوید از او چه‌ها شنیده و چگونه خواستار اوست و می‌افزاید "ترا ام کنون گر بخواهی مرا".
رفتار اینان سرشته از همان جسارت کردار پهلوانان است. گردآفرید و گردیه سلاح می‌پوشند و به میدان می‌روند و از مردان بازشناخته نمی‌شوند. گردیه آن است که بن نیزه را بر زمین می‌نهد و چون باد بر پشت زین می‎نشیند و در باده‎پیمائی همه مردان را به حیرت می‌افکند سپاهیان به وی می‌گویند:
نجنباندت کوه آهن زجای / یلان را بمردی تویی رهنمای
مردانگی فضیلتی است که زنان بزرگوار از آن بهره ‌ای دارند ، و یا زن و مرد ، آنان که از آن بهراه‌ای دارند بزرگند. حتی کتایون و فرنگیسزنان زنانۀ شاهنامه - از آیین سواری و تاخت و تاز بی‎نصیبی نیستند.
یکی چون پیکی از بلخ به سیستان می‌تازد تا پادشاه را از هجوم دشمن خبر کند. دیگری همراه شاهزاده‎ای و یلی با جنگ و گریز سراسر کشوری پهناور را می‎پیماید. اصل مردانه بودن است. (اصلم پدره که مادرم رهگذره)
ولی مادری که "بهشت زیر پای اوست" "رهگذر" نیست ، سرچشمه زاینده و زمین ماندگاری است که ریشه جان هر پهلوان از اوست. حقیقت او ژرفتر از دریافت خودآگاهی بود که از او داشتند. پس شاعر با تحولی متعالی از عقاید دوران ، اجتماع و شخص خوددر باب زنان فرا می‌گذرد و زنانی می‌آفریند بیرون از محدودیت فکر "مرداندیش" حماسه.
فرنگیس همسر و بدیل سیاوش و رنی است کمال مطلوب. او بسیار می‌کوشد تا پدر را از کشتن سیاوش باز دارد و بیم راستین عاقبت کار را بنماید. خرد او کمال بینشی اخلاقی و حکمتی عملی‌ است: کشتن آنکه به تو پناه آورده گناه است بویژه اگر پادشاه باشد و بیگناه باشد ، جهان و جهاندار نمی‌پسندند پس رها نمی‌کنند و کشنده را می‌کشند. همچنانکه دیگر قاتلان از این شتابنده ناپایدار طرفی نبستند تو نیز زیانمندی. کشتن بذر کینه کاشتن و به باد دادن توران و در نهایت ستم برتن خود است. این کار بیداد و زیان است.
سخنان فرنگیس پندهای حکیمانه درست اما پوک نیست، زاری زنی است که از رنج خود آغاز می‎کند که می‎گوید "مکن بی‎گنه بر تن من ستم" کشتن سیاوش ستم بر تن فرنگیس ، بر تن افراسیاب و بر تن آب سوگوار ، یعنی بر تن گیتی است. پس رنج فرنگیس در جهان سرایت می‎کند و او با بینشی که از رستاخیز این هستی ستمدیده دارد هشدار می‎دهد که "خون ریختن کار بازی نیست." از درد خود به دنیای دردمندی می‎رسد که از خون و گرمای درد او مالامال است.
حاصل این سخنان فرمان قتل خود اوست که با پایمردی پیران نا انجام می‌ماند . او در وفاداری به شوهر تا آستانه مرک می‎رسد و از سرزمین و کسان خویش می‌برد. راز رسیدن به ایران را تنها او می‎داند. اوست که سلاح سیاوش را نهان داشته و از جای شبرنگ بهزاد و راه دست یافتن بر او خبر دارد. بی‎آن سلاح و این اسب گریختن از توران محال بود. فرنگیس رازدان نه فقط با زادن کیخسرو بلکه از برکت آگاهی به راز چرخ سرنوشت جهان را می‎پرورد. گیو به او می‌گوید :
زمین از تو گردد بهار بهشت / سپهر از تو زاید همی ‎خوب و زشت
او بذر بهشت را در خود دارد و می‎داند که چگونه از دوزخ برهاندش. فرنگیس باغ بهار است در کویر قحط افراسیاب. ...
از کتاب : سوگ سیاوش(در مرگ و رستاخیز) - شاهرخ مسکوب – شرکت انتشارات خوارزمی – چاپ اول مرداد 1350 – چاپ هفدهم شهریور 1386 – تیراژ 5500 نسخه –


برای خواندن : در خصوص

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی