فرنگیس
فرنگیس باغ بهار است در کویر قحط افراسیاب
ص 143
در اجتماع پدرسالاری که زنان کشتزار مردانند و "میتوان آنان را به دلخواه شخم زد" - و بویژه در حماسه که جای جنگ و مردانگی است – زنان به تبع مردان اعتباری دارند و برترین آنان مردانهترین آنان است. چون کیخسرو و گیو به ایران رسیدند، دیگر در داستان از فرنگیس نامی نیست مگر یک بار که او را به همسری فریبرز دادند. مرگ چون اویی ناگفته میماند و تنها آنگاه که پادشاه با کنیزان بدرود میکند با خبر میشویم که عجبا او مرده بوده است.
رودابه و تهمینه در عاشقی نقشی فاعلی دارند، میخواهند میگویند و خواسته را بدست میآورند. چون کنیزان رودابه را از عشق زال سرزنش میکنند به خشم بر آنان فریاد میزند و میخواهد که دیدار پهلوان را برایش میسر سازند. تهیمنه به خوابگاه رستم میرود، میگوید از او چهها شنیده و چگونه خواستار اوست و میافزاید "ترا ام کنون گر بخواهی مرا".
رفتار اینان سرشته از همان جسارت کردار پهلوانان است. گردآفرید و گردیه سلاح میپوشند و به میدان میروند و از مردان بازشناخته نمیشوند. گردیه آن است که بن نیزه را بر زمین مینهد و چون باد بر پشت زین مینشیند و در بادهپیمائی همه مردان را به حیرت میافکند سپاهیان به وی میگویند:
نجنباندت کوه آهن زجای / یلان را بمردی تویی رهنمای
مردانگی فضیلتی است که زنان بزرگوار از آن بهره ای دارند ، و یا زن و مرد ، آنان که از آن بهراهای دارند بزرگند. حتی کتایون و فرنگیس – زنان زنانۀ شاهنامه - از آیین سواری و تاخت و تاز بینصیبی نیستند.
یکی چون پیکی از بلخ به سیستان میتازد تا پادشاه را از هجوم دشمن خبر کند. دیگری همراه شاهزادهای و یلی با جنگ و گریز سراسر کشوری پهناور را میپیماید. اصل مردانه بودن است. (اصلم پدره که مادرم رهگذره)
ولی مادری که "بهشت زیر پای اوست" "رهگذر" نیست ، سرچشمه زاینده و زمین ماندگاری است که ریشه جان هر پهلوان از اوست. حقیقت او ژرفتر از دریافت خودآگاهی بود که از او داشتند. پس شاعر با تحولی متعالی از عقاید دوران ، اجتماع و شخص خوددر باب زنان فرا میگذرد و زنانی میآفریند بیرون از محدودیت فکر "مرداندیش" حماسه.
فرنگیس همسر و بدیل سیاوش و رنی است کمال مطلوب. او بسیار میکوشد تا پدر را از کشتن سیاوش باز دارد و بیم راستین عاقبت کار را بنماید. خرد او کمال بینشی اخلاقی و حکمتی عملی است: کشتن آنکه به تو پناه آورده گناه است بویژه اگر پادشاه باشد و بیگناه باشد ، جهان و جهاندار نمیپسندند پس رها نمیکنند و کشنده را میکشند. همچنانکه دیگر قاتلان از این شتابنده ناپایدار طرفی نبستند تو نیز زیانمندی. کشتن بذر کینه کاشتن و به باد دادن توران و در نهایت ستم برتن خود است. این کار بیداد و زیان است.
سخنان فرنگیس پندهای حکیمانه درست اما پوک نیست، زاری زنی است که از رنج خود آغاز میکند که میگوید "مکن بیگنه بر تن من ستم" کشتن سیاوش ستم بر تن فرنگیس ، بر تن افراسیاب و بر تن آب سوگوار ، یعنی بر تن گیتی است. پس رنج فرنگیس در جهان سرایت میکند و او با بینشی که از رستاخیز این هستی ستمدیده دارد هشدار میدهد که "خون ریختن کار بازی نیست." از درد خود به دنیای دردمندی میرسد که از خون و گرمای درد او مالامال است.
حاصل این سخنان فرمان قتل خود اوست که با پایمردی پیران نا انجام میماند . او در وفاداری به شوهر تا آستانه مرک میرسد و از سرزمین و کسان خویش میبرد. راز رسیدن به ایران را تنها او میداند. اوست که سلاح سیاوش را نهان داشته و از جای شبرنگ بهزاد و راه دست یافتن بر او خبر دارد. بیآن سلاح و این اسب گریختن از توران محال بود. فرنگیس رازدان نه فقط با زادن کیخسرو بلکه از برکت آگاهی به راز چرخ سرنوشت جهان را میپرورد. گیو به او میگوید :
زمین از تو گردد بهار بهشت / سپهر از تو زاید همی خوب و زشت
او بذر بهشت را در خود دارد و میداند که چگونه از دوزخ برهاندش. فرنگیس باغ بهار است در کویر قحط افراسیاب. ...
از کتاب : سوگ سیاوش(در مرگ و رستاخیز) - شاهرخ مسکوب – شرکت انتشارات خوارزمی – چاپ اول مرداد 1350 – چاپ هفدهم شهریور 1386 – تیراژ 5500 نسخه –
برای خواندن : در خصوص
برچسبها: رونویسی از کتاب
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی