۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

چریکه


برگرفته از کتاب : داستانهای ایرانی – نوشته احمد تمیم داری – حوزه هنری – تهران 1377 – چاپ اول

آوازی است که در ضمن آن قصه یی تعریف می شود و به گونهء معمول با موسیقی و حرکات موزون همراه است. ویژگی های این نوع ادبی را این گونه می توان برشمرد:
الف . داستان ناگهانی و بدون مقدمه شروع می شود.
ب . زبان داستان بسیار ساده است.
ج . داستان به طریق گفتگو و کردار بیان می شود.
د. مضمون داستان در بیشتر موارد سوگ آور ( Tragic ) است . البته داستانهای شادی آور (Comic) نیز در این نوع وارد شده است.
ه . در این نوع داستان راوی یا خواننده از بند تکراری استفاده می کند، همچون بندی که در ترجیع بند تکرار می شود.
و . چریکه به گونه معمول از یک بخش تشکیل می شود. حوادثی که منجر به بحران می شوند به سرعت و پشت سرهم می آیند. به جزئیات داستان و عواملی که داستان را احاطه می کند کمتر پرداخته می شود. عنصر نمایشی یا جنبه نمایشی در آن بسیار قوی است.
برای دانستن از او اینجا را بخوانید

برچسب‌ها:

2 نظر:

Anonymous بهزاد رنجبران گفت...

سلام
ممنون بابت مطلب مفیدتان

۳ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۱۳:۴۹  
Anonymous ربابه گفت...

می پرسم داریوش می دانی چریکه چیست و نقل قول کتاب زاون قوکاسیان را برایت می گویم در کتابی که برای بهرام بیضایی جمع آوری کرده بعد که این پست را می آوری نمی توانم از داستان فیلم بگذرم و اشاره یی که هژیر داریوش- منتقد- از معنی این کلمه ارائه می کند:
واژه ایی باستانی است بازمانده در گویش کردی به معنای روایت شفاهی هر داستان عاشقانه ای که با سرنوشت قومی پیوند داشته باشد، و در پرتو افت و خیزهای قبیله ای به دلدادگی فردی ابعادی حماسی ببخشد.
خلاصه فیلمنامه ی «چریکه تارا»
بیوه زنی جوان- به نام تارا- همرا دو کودک کم سالش از ییلاق به کومه اش در آبادی نزدیک دریا برمی گردد. وسط راه می شنود پدربزرگش مرده، و کمی بعد در جاده جنگلی به مردی غریبه بر می خورد در جامه ی تاریخی که شتابان می گذرد. تارا میان میراث حقیر پدربزرگ شمشیری می یابد که پیش از این ندیده بودش و نمی داند با آن چه کند. می بخشدش به همسایه؛ ولی همسایه پس از اندکی آن را پس می آورد، زیرا با آن دچار وهم حضور پدربزرگ شده. تارا می کوشد شمشیر را به کار گیرد؛ به جای داس درو، برای شکستن هیزم و مانند اینها- ولی شمشیر به این کارها نمی آید. خریداری هم نیست. تارا آن را به رودخانه می اندازد و خود را خلاص می کند. ولی وقتی بار دیگردر راه جنگلی به مرد تاریخی برمی خورد، مرد با تارا به سخن درمی آید. او سرداری است از تبار جنگجویان منقرضی، که ایشان روی زمین هیچ نشانی نمانده است به جز این شمشیر،و جنگجو به شنیدن این که تارا آن را دور انداخته با خشم تمام ناپدید می شود. تارا که همصحبتی خود را با پدربزرگ پس از مرگ او هم ادامه داده است، مراسم مورد علاقه ی پدربزرگ را بر سر گور او به راه می اندازد، و چون از رئدخانه می گذرد که آبش فروکش کرده شمشیر را دوباره می یابد. کنار دریا، در انتظار مرد تاریخی، سگی دیوانه به تارا و بچه هایش حمله می کند، و تارا بی اختیاربا شمشیر می کشدش، و بدین سان تازه به کار شمشیر پی می برد. مرد تاریخی- سرگشته- می رسد و تارا شمشیر را به او می دهد، ولی مرد نمی تواند به دنیای خود برگردد، زیرادیگر عاشق تاراست، و از زخمهای کهنش خون نو بیرون می زند.خواب شب از تارا بریده است؛ او به خواستگاری پدر و مادر همسایه ی جوانی به نام قلیچ جوابی می دهد که نه رد است نه قبول و بسته به آن است که با پدربزرگ صحبت کند. همزمان با برداشت محصول در آبادی چند مجلس شبیه پای قلعه ی متروک در می آورند. وقتی در گورستان تارا بر مزار شوهر شمع روشن می کند، خواهر شوهرش او را اینک برای برادری دیگر-آشوب- می خواهد. ولی تارا با دشمنی رد می کند. در ساحل هنگام جمع آوری هیزم قلیچ و تارا با بگومگو ی مهرآمیزی یکدیگر را می آزمایند. ورود اسبی زخمی که گمان می رود از شبیه گریختهآرامش فضا را به هم می ریزد. در حالی که قلیچ می کوشد اسب را به مجلس شبیه برگرداند، مرد تاریخی که اسب در واقع ازآن اوست با رشک و حسرت بر می می نگرد و داستان پهلوانی زخم برداشته ی خود راباز می گوید. این گفتگو در قلعه متروک ادامه می یابد که پای آن مجلس شبیه بازی می شود. در پایان تارا که هم فریفته و هم ترسان است از مرد تاریخی می خواهد که دیگر سد راهش دیده نشود. با رفتن مرد تاریخی تارا بیهوده مسی اندیشد که آرامش یافته، زیرا همان زمان دو فرزندش ربوده شده اند و او می داند کار کیست؛ برادر شوهرش، آشوب. تارا رودرروی آشوب می ایستدئ ائ را متهم می کند برادر را کشته تا او را صاحب شود. انکار آشوب کمکی نمی کند در حالی که آشوب از زندگی و خوراک افتاده، تارا در جنگل جای پای جنگجویان پیشین را می بیند، و وقتی درختی را با تبر قطع می کنند، به نظرش می رسد که از آن خون بیرون می زند. آشوب از نومیدی دامگاه خود را ویران می کند و از آبادی می کوچد. این همزمان با آخرین مجلس شبیه است که تارا قرار است پاسخ پدر و مادر قلیچ را بدهد. در برنجزار درو شروع شده و در برابر دیگران اسب زخمی پدیدار می شود و تارا سوار بر آن به کنار دریا می رود. آنجا مرد تاریخی را می بیند که با همه ی کوشش نتوانسته از او دل بکند. تارا می گوید همه ی داستانهای او دروغ است و اصلن تبار و قبیله ی در میان نیست. از دریا سپاهی به شهادت در می آیند، و مرد تاریخی از شرم قبیله ی خود به جنگل می گریزد، جایی که جنگ آخر روی داده بود. مرد تاریخی می کوشد از عشق تارا خود را برهاند ولی تدبیر افسونگرانه ی تارا او را نگه می دارد؛ تارا می گوید به او مهر آورده است و خواهد رفت بچه هایش را به قلیچ بسپارد و برگردد تا با او بمیرد. مرگ تارا آن نیست که مرد تاریخی بخواهد، بنابراین سوار بر اسب زخمی به دریا فرو می رود. تارا با شمشیر به دریا حمله می برد و می کوشد او را پس بگیرد، ولی دریا او را پس می راند. قلیچ از آخرین مجلس شبیه برمی گردد و قرار عروسی گذاشته می شود. تارا می ایستد، و میراث او شمشیر، در کف او.

۱۰ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۱:۵۵  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی