۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

خوشی آخر؟

خوشی آخر، بگو ای یار چونی؟
از این ایام ناهموار، چونی؟
به روز و شب مرا اندیشه توست
کز این روز و شب خون خوار، چونی؟
از این آتش که در عالم فتاده‌ست
ز دود لشکر تاتار، چونی؟
در این دریا و تاریکی و صد موج
تو اندر کشتی پربار، چونی؟
منم بیمار و تو ما را طبیبی
بپرس آخر که ای بیمار، چونی؟
منت پرسم، اگر تو می‌نپرسی
که ای شیرین‎ ِ شیرین کار، چونی؟
وجودی بین که بی‌چون و چگونه‌ست
دلا دیگر مگو بسیار، چونی؟
بگو در گوش شمس الدین تبریز
که ای خورشید خوب اسرار، چونی؟

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی