۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

مراهیچ مگو

چهره زرد مرا بین و مرا هیچ مگو
درد بیحد بنگر ، بهر خدا هیچ مگو
دل پرخون بنگر ، چشم چو جیحون بنگر
هر چه بینی بگذر ، چون و چرا هیچ مگو
دی خیال تو بیامد به در خانه دل
در بزد ، گفت : « بیا ، در بگشا ، هیچ مگو.»
دست خود را بگزیدم که « فغان از غم تو.»
گفت : « من آن ِ تو ام ، دست مخا ، هیچ مگو.
تو چو سُرنای منی ، بی لب من ناله مکن
تا چو چنگت ننوازم ، ز نوا هیچ مگو.»
گفتم : « این جان مرا گِرد جهان چند کَشی؟»
گفت : هرجا که کشم ، زود بیا هیچ مگو.»
گفتم : « ار هیچ نگویم تو روا می داری
آتشی گردی و گویی که درآ ، هیچ مگو؟»
همچو گل خنده زد و گفت : « درآ ، تابینی
همه آتش سَمن و برگ و گیا ، هیچ مگو.»
همه آتش گل ِ گویا و شد با ما می گفت :
« جز ز لطف و کرم دلبر ما هیچ مگو.»


گزیده غزلیات شمس – مولانا جلال الدین محمد بلخی – به کوشش دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی – شرکت انتشارات علمی و فرهنگی – چاپ پنجم 1381 – 3000 نسخه - نگاهی به این کتاب از این آدرس http://www.mowlanayear.ir/persian/article/51.html

نگارگری استاد فرشچیان روی عکس کلیک کنید و به این آدرس یروید http://pishgo.wordpress/

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی