۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

در شعله های آب



در شعله های آب – سید مرتضی مردیها – نشر علم – چاپ اول – 1379

ص 395 – حیدر با سیمرغ مهمات را تا خط می رساند و بچه ها از آنجا بغل می کردند و تا ته کانال می بردند. جنب و جوش عرق گیری بود. بعضی موشک های خرج بسته و داخل گونی چیده شده آر پی چی را بغل می کردند و داخل کانال می دویدند. چند نفر هم که حوصله ببیشتری داشتند با فرغون هایی که از داخل خانه ها پیدا کرده بودند، مهمات تیربار و کالیبر حمل می کردند. گاهی هم زیر لب چیزهایی زمزمه می شد.
- راستی خدا چیزی سنگین تر از سرب هم خللق کرده؟ رُسِمان را کشید.
- خوب معلوم است نه.
- چطور؟
- اگر چیزی سنگین تر از سرب تو این دنیا پیدا می شد ، حتما تا حالا پیدایش کرده بودند و گلوله را با آن ساخته بودند.
- فکر می کنی این دفعه عملیات چه طور می شود؟
- والله خدا عالم است ، ولی از من بپرسی می گویم به امید خدا این دفعه پیروزی حتمی است.
- پیروزی هم نباشد بهتر از دولا دولا رفتن پشت خاکریز است .
- حالیشان می کنیم .
- یا قمر بنی هاشم خودت کمک کن . اگر این دفعه هم بر گردیم دیگر هیچ ، خرمشهر کارش تمام است ، آبادان هم می رود ، اگر آبادان رفت دیگر آبرومان می رود.
عکس اول از وحید رحمانی

برچسب‌ها:

1 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

سلام استاد
بابت معرفی "ماز و راز" سپاسگزارم
تا بعد..

۱۴ آذر ۱۳۸۷ ساعت ۰:۱۵  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی