حکمت خسروانی 3 - حکیم عمر خیام
مطلب قبلی پیش درآمدی شد برای چند بیتی از حکیم عمرخیام
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه ماست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن ز کفر و دین دین من است
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین من است
می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این است
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه ماست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن ز کفر و دین دین من است
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین من است
می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این است
در دهر آنکه نیمه نانی دارد
و ز بهر نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بود نه مخدوم کسی
گو شاد بزی ، که خوش جهانی دارد
این چرخ جفا پیشه عالی بنیاد
هرگز گره کار کسی را نگشاد
هرجا که دلی دید که داغی دارد
داغ دگری بر سر آن داغ نهاد
چون مرده شوم خاک مرا گم سازید
احوال مرا عبرت مردم سازید
خاک تن من به باده آغشته کنید
و ز کالبدم خشت سر خم سازید
و ز بهر نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بود نه مخدوم کسی
گو شاد بزی ، که خوش جهانی دارد
این چرخ جفا پیشه عالی بنیاد
هرگز گره کار کسی را نگشاد
هرجا که دلی دید که داغی دارد
داغ دگری بر سر آن داغ نهاد
چون مرده شوم خاک مرا گم سازید
احوال مرا عبرت مردم سازید
خاک تن من به باده آغشته کنید
و ز کالبدم خشت سر خم سازید
برچسبها: متون کهن
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی