۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

خشکسالي و تو بخوان (زمين لرزه) به روايت عالي پيام

با دو تا گوشم شنیدم شیخ شهر/روز جمعه بر فراز منبری /شیره ها را خورد و حکمت در نمود/گفت: ای شیره سرا پا شکّری/بعد از آن فرمود این طوفان و سیل/در اروپای به این پهناوری/باشد از بی بند و باری زنان/بی حجابی، لخت و عوری، دلبری/گفتم: ای شیخ اجل، صد آفرین/بر چنین کشف ثقیل الباوری/مانده ام انگشت بر لب از کجا/کرده ای این کشف، خیلی محشری/این چنین کشف هوا پلتیک را/ثبت باید کرد، ثبت محضری/تازه فهمیدم شقیقه با گوزن/ربط دارد در بلاد کافری/"تخم کفتر" خورده ای ای ناقلا/کاین چنین افکار را می پروری؟/من گمانم وحی بر تو می شود/مرگ من... جان قلی... پیغمبری؟/پس اگر نه این همه اسرار را /از کجای خویش در می آوری؟/من شنیده بودم این حرف ظریف:/هر کجا جنگ است در هر کشوری/پای یک زن در میان باشد، ولی/نه امور جوی و بالا سری/پس اگر این است ای شیخ بزرگ/بهتر از هر کس خودت مستحضری/خشکسالی در بلاد مسلمین/از گناه چادر است و روسری/رودها خشک و درختان زرد رو/مرد گاو مشد حسن از لاغری/تا ببارد برف و باران از هوا/در هوای سرد ماه آذری/امر کن زن ها کمی شل تر کنند/روسری را این وری یا آن وری/تا مگر باران ببارد بر زمین/محض ابروی زری، خال پری/بعد از آن درویش کن چشم خودت/یا نگاهش کن به چشم خواهری/تا که دیدی سیل جاری شد، بگو/بس کنند آن عشوه و عشوه گری/روی خود محکم بگیرند آن چنان/کاسمان وا ماند از سیل آوری/گر چه با این حرف ها شیخ کبیر/آبروی شیخ ها را می بری/لیک ممنونم برای طنز ما
دمبدم مضمون نو می پروری/حال می فهمم چرا اشعار من /هر کجا دارد هزاران مشتری / شیخ اگر کفر است آن چه گفته ام/کفر ما ها را تو در می آوری /خر تصور کرده ای این قوم را /یا که خود "بل نسبت" خرها، خری؟ /گر شود سوراخ سقف آسمان /این چنین باید بگیری پنچری؟/بنده می پنداشتم هالو منم/تو که از هر هالویی هالوتری

برچسب‌ها: