از کتاب گفتگوها صدای حیرت بیدار – زیر نظر مرتضی کاخی – انتشارات مرواردید – انتشارات زمستان – چاپ دوم پاییز 1388 - ص 108 و 109
... من خواستهام قصهای بگویم ، زمزمهای بکنم همین و بس. .... در آن لحظه پرشده بودم از از یک معنی که آزارم میداد و میخواستم این معنی را به صورتی منتقل کنم که ازش رها بشوم، این مثل این است که گرهی از درون آدم گشوده میشود، یک نوع راحتی به آدم دست میدهد، فرض کنید مثل وظیفهای است که ادا شده و به این وسیله افزوده شده به هستی، به کائنات.آدم در این لحضه واسطهای است ؛ وسیلهای است فرض کنید موجی از جایی برسد به آدم ، در مغز آدم یا بهتر بگویم با تعبیر قدیمی خودمان، در دل آدم تبدیل بشود به نور و بیاید بیرون. ذهن مواد خامی را بگیرد و تبدیل کند به نور و این نور را بپراکند. این است شعر. و برای من در لحظات بیتابی و سرشاری(به قول بعضیها الهام) چنین است که گویی کسی در گوشم آهسته زمزمهای کرده است، مثل آواز فراموش شدهای که میخواهد به یاد بیاید، آهسته آهسته و کمکم لرزان و لغزان، تکه تکه به هم پیوند میخورد، رشتهها به هم وصل میشود، در تیرگیای که آرام آرام روشن میشود و روشن و روشنتر تا آنگاه که در نور محض میبینیم آن نهفته بیدار و آشکار شد. آن ترنم پنهانی و مبهم چون نغمهای از ابهام درآمد و نتها نوشته شد، مثل خوابی که آدم دیده باشد و کمکم به یادش بیاید، پرده تاریکی و پوشیدگی و ابهام از روی آن تصویر ذهنی برداشته میشود، تصویری که انگار در جایی به من نشان دادهاند و اکنون باید خود من آن تصویر را بر صفحهای نقش کنم، این پردهبرداری از روی آن تصویر هم یکباره صورت نمیگیرد، بلکه آهسته آهسته، هر لحظه مثل کشفهای کوچکی از گوشه کنارهای تصویر، و کوشیدن و جوشیدن و خروشیدن، تا کمکم تمامی تصویر بر صفحه نقش ببندد و در روشنی آشکار جلوه کند. بدین گونه است که شعری از نهانگاه ضمیر و قلمرو حسیات و عواطف و خطورهای خاطر، بر دفتر مینشیند، این کار و این حال به هیچ وجه با آن حسابگریها و دقتهای هشیارانه پیشاپیش سازگار نیست. والسلام و نامه تمام.
دیدار و شناخت «م.امید» - برگرفته ار :دفترهای زمانه ، گردآوری و تدوین سروس طاهباز ، چاپ او اسفند 1374 – گفتگو ی سیروس طاهباز- محمدرضا شفیعی کدکنی – اسماعیل خوئی با مهدی اخوان ثالث
برچسبها: رونویسی از کتاب