۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

هر کدام یک حالت آزادی داشتند

آمدیم پایین توی اطاق نشستیم. امپراطور هم بعد آمد پایین می‌نشستیم، برمی‎خاستیم، حرف می‎زدیم. صاحب منصبها همه راه می‎رفتند، می‌نشستند، آزادی بود، یکی ایستاده بود کـونـش را به امپراطور کرده سیگار می‎کشید، یکی نشسته بود و کــــونـش به امپراطور سیگار می‎کشید. یکی کـونـــش را به ما کرده بود. هر کدام یک حالت آزادی داشتند.

مقاله ناصرالدین شاه و تجدد

برگرفته از کتاب تجدد و تجدد ستیزی در ایران دکتر عباس میلانی چاپ دوم 1380 نشر اختران - ص 140 و 141


با تشکر از آواره بر فراز دریای مه / برای نوشتن کلمات ممنوعه فـیـلتـریـنـگ برحسب روش پیشنهادی در بخش نظرات

برچسب‌ها:

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

این «من» نیز منکر میشود مرا!

گفتند:
- ما را تفسیر قرآن بساز!
گفتم:
- تفسیر ما چنان است که می دانید! نی از محمد، و نی از خدا!
این «من» نیز منکر میشود مرا!
می‌گویمش:
- چون منکری، رها کن، برو! ما را چه صداع(درد سر) می دهی؟!
می‌گوید:
- نی! نروم!..
سخن من، فهم نمی‎کند. چنانکه آن خطاط، سه گونه خط نوشتی:... ---- شمس تبریزی

برچسب‌ها:

تتار، در تست

همه‎ی عالم، در یک «کس» است!
چون، «خود» را دانست، همه را دانست:
تتار، در تست!
تتار، صفت قهر ... تست! شمس تبریزی

برچسب‌ها:

۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

تيك و تاك

تيك و تاك و تيك و تيك –
چرخه‌ي بي‌انتها –
بخت خفته – ذهن داغ – خاك عادت – تب و طاقچه‌هاي دوار –
تيك و تاك و تيك و تيك –
دو تا عقربك ، يك قفس –
يك قفس – دوتا عقرب - نقش‌ رو ديوار –
چفت و بست فك – انقباض عضله – حوض تشنج - سرگيجه ي خيس –
تيك و تاك و تيك و تيك –
دور دنيا –
چرخ‌هاي گاري كهنه – سم يابو – نعل وارونه‌ي تاريخ –
قيل و قال و هارت و پورت – حرف‌هاي صدتا يه غاز –
تيك و تاك و تيك و تيك –
نان – آزادي – عشق – ايمان – عقيده – برابري – برادري – نان و نمك – شور وقيام –
گل‌گندم – آب و غنچه – خاك و خنده –
تيك و تاك و تيك و تيك –
پاي آلوده به خون – سينه‌ي خاك – خاك چاك چاك – تشنه‌ كوير و برهوت –
خاك گرم – خاك سياه – خاك عادت – تب طاقچه – عقربكهاي رو ديوار –
تيك و تاك و تيك و تيك –
نعل وارونه – گردونه‌ي تاريخ – دل‌هاي گَنده – حرف‌هاي گُنده –
رسالت تاريخي – نجات بشريت – مدينه‌ي فاضله – كرامت انساني –
تيك و تاك و تيك و تيك –
انسان ، اشرف مخلوقات –
توجيه ، خلاقيت انسان –
مصلحت –
نرخ نان – آخرين نرخ روز-
تهويه ي مطبوع –
هواشناسي –
بادسنج –
تيك و تاك و تيك و تيك –
درد نان – پاي پتي – كاسه ي خالي – دستهاي خواهش – معده و روده‌ي فرياد –
غسالخانه ي غرور و غيرت – مسلخ شرم و حيا –
تيك و تاك و تيك و تيك –
سرگيجه ي خيس – تب طاقچه – حوض تشنج –
تيك و تاك و تيك و تيك –
حرف‌هاي صدتا يه‌غاز-
آرمان – ايمان – مبارزه – مكتب – وحدت – پيكار- جانفشاني-
تيك و تاك و تيك و تيك –
خاك چاك – خون لخته‌ - چشم‌هاي باز – خاك سياه – قبرهاي يك دست و رديف –
عكس خاك خورده ي طاقچه – پلاك حلبي –
تيك و تاك و تيك و تيك –
دل‌هاي گَنده – حرف‌هاي گُنده –
تلاش – رفاه‌اجتماعي – رفع تبعيض – فقرزدايي –
تيك و تاك و تيك و تيك –
دور دنيا – چرخ‌هاي گاري كهنه – سم يابو – نعل وارونه ي تاريخ –
قيل و قال و هارت و پوت –
حرف‌هاي صدتا يه‌غاز-
معده‌ي پر – آروق نيمه‌ي ظهر – خوراك غاز –
چربي خون بالا –
فشارخون بالا –
بالاي شهر-
پلاك موقت –
چرخ ‌هاي گاري كهنه – سم يابو – نعل وارونه‌ي تاريخ –
تيك و تاك و تيك و تيك –
چفت و بست فك – انقباض عضله – حوض تشنج – سرگيجه‌ي خيس –

داریوش دوله-29/03/81

برچسب‌ها:

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

ماه سمج

قطعه‎ی است به روایت پوریا

ای ماه سمج دوره‌ی مهتاب تمام است / این نور که می‎پاشی بر این خاک حرام است
بی تاب نشو که نفست چاره‏ی شب نیست / جایی که پر از شب زدگی است نور تو خام است

برچسب‌ها:

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

کاندرین روزان صدره تیره تر از شب

نطفه یک قهرمان با توست
«و باز در آنجا چه غوغائی ست؟
باز - پرسیدم - چه بلوائی ست؟»
گر چه بیرون است از این پرچین و «بند» اما
نیست چندان دور.
آنچه آنجا بگذرد، اغلب
می توان دید و شنید، الا
آن که خواهند از کسان مستور.
باز می پرسم، چه غوغائی ست؟
در کنار آن اطاق سرخ، آن فرجام «منصوری»
بازهم گویا
شیونی، جمعی، تماشائی ست.
آنچه می آید به گوش از آن نه چندان دور
شیونی از مادری کامل زنست، انگار،
باغ و بستان سوخته ی کاشانه بر بادی ست.
آنچه می آید به چشم، اما
سروقدی، شاخ شمشادی ست.
اینک از آنجا
پیش می آید که گوید چیست
آن دومو سرپاسبان ترک ما، با چشم نمناکش.
ا------------------------------

پس ببین آنجا چها رفته ست
که دل یک تکه سنگ سخت هم سوزد،
او شکسته بسته می گوید سخن، با لحن غمناکش:
«پیرزن، یک ماه پیش از این
به ملاقات پسر امد
دید او را ... و نصیحت ها ... ولی بیفایده سوی «وطن» برگشت.
- سوی ده یا ایلی از اطراف کرمانشاه -
پیرزن برگشت
تا که تمهیدی کند، فکری کند، شاید
که جوانش را
از«خیر شیطان» فرود آرد،
رفت
تا بیاید با عروس خود
که از آن زندانی یکدنده طفلی در شکم دارد.
در همین مدت «قضایا» طوردیگر شد.
پیرزن، بدبخت، این نوبت
با عروس باردار خود به دیدار پسر آمد.
حیف، اما حیف!
چند روزی از «قضایا» دیرتر آمد...»
با توام من، آی دخترجان!
شیر دختر، ای شکوفه ی میوه دار ایل!
تیهوی شاهین شکار کُرد!
که به تاری از کمند گیسویت گیری
صد چندان سهراب یل را، آن که نتوانست
نازنین گردآفرید گرد.
گرچه می دانم گریه تسکین می دهد دردت،
لیک، دخترجان! نبینم رو بگردانی به گرییدن،
هی بگردم قد وبالا، سرو بستانت!
من نمی خواهم ببیند دشمن بیرحم نامردم
قطره ای هم اشک وحشت پای چشمانت.
آن دو آهوئی که می دانم
که دو ببر خشمگین دارند، در زنجیر مژگانت.
هی بگردم دخترم را، دختر با غیرتم. هم هم میهن کردم من یقین دارم که می بینی
کاین زمان آبشخور ما از چه رود بی سرو پائی ست!
و کشان ما را بسوی خویش
چه لجن در ذات دریائی ست؟
خوب می دانم، که دانی خوب
که چه بد دهری و دنیائی ست؟
با شبی چونین
در کمین ما چه بد روزی و فردائی ست.
تو زنی مردانه ای، سالاری و از مرد هم پیشی.
جامه جنست زنست، اما
درد و غیرت در تو دارد ریشه ای دیرین
کم مبین خود را، که از بسیار بیشی.
گوهر غیرت گرامی دار، ای غمگین،
مرد، یا سالار زن، باید بدانی این،
کاندرین روزان صدره تیره تر از شب،
اهل غیرت روزیش درد است.
خواه در هر جامه، وز هر جنس
درد قوت غالب مرد است.
بازمانده ز آن جوانمرد، آنچه دادندت عزیزش دار.
گرچه کتف آرا و سرپیچ و کمربندی،
لیک میراث از دلیری بی همآوردست.
آن که در دنیای نامرد حقیقت های امروزین
مرد و مردی راستین باشد.
رستم افسانه اش زالی به ناوردست.
گر پسر زادی، کمربند پدر بسپار و وادارش
همچنو مردانه و بیباک بر بندد،
ور دگر زادی، بگو او نیز
گر به یر خواهد که پیچاک پدر بندد،
ماده شیری با خطر، بی خوف باشد، تا که آن میراث
بر سر و گردن چو بال شیر نر بندد.
دخترم! ای دختر کرد، ای گرانمایه
یادگار آن شهید، آن پهلوان با توست.
قصر شیرین جوانی، ای بهین تندیسه جاندار زیبائی
بیستون غیرت کرمانشهان با توست.
قدر بشناس و گرامی دار، دخترجان
نطفه یک قهرمان با توست!
نطفه یک قهرمان با توست!

مهدی اخوان ثالث م. امید


برچسب‌ها: