۱۳۸۷ دی ۱۰, سه‌شنبه

چند بیتی در باب ملامتی گری و دلیری از حافظ و خیام


حافظ
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد


حافظ
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آنکه تدبیر و تامل بایدش



حافظ
حافظ می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر منه چون دگران قرآن را



خیام
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین
اندر دو جهان که را بود زهره این


پرتره حافظ از سایت استاد ابوالحسن خان صدیقی گرفته شد :

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

شاهینی بیاموز


ابیاتی از محمد اقبال لاهوری

زبان عشق بازان را به جز عاشق نمی داند
که آن هم گوش مخصوص و زبان دیگری دارد

به حرف اندر نگیری لامکان را
درون خود نگر این نکته پیداست
به تن، جان آن چنان دارد نشیمن
که نتوان گفت: اینجاست، آنجاست

نوای عشق را ساز است آدم
گشاید راز و خود راز است آدم
جهان او آفرید و این خوبتر ساخت
مگر با ایزد انباز است آدم

دلا دریوزه مهتاب تا کی؟
شب خود را بر افروز از دم خویش

ساحل افتاده گفت: گرچه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد، آه که من چیستم
موج زخود رفته ای تیز خرامید و گفت
هستم اگر می روم، گر نروم نیستم

قبای زندگانی چاک تاکی؟
چو موران آشیان در خاک تا کی؟
به پرواز آی شاهینی بیاموز
تلاش دانه در خاشاک تا کی؟




برای گفتاری از آنِماری شیمل درباره اقبال به این آدرس سری بزنید:


برچسب‌ها:

۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

صدای سنج و دمام


خواننده : سید حسام الدین سراج
آهنگساز : سید محمد میر زمانی
اشعار : گنجینه اسرار عمانی
ضبط موسیقی : استودیو مرکز موسیقی حوزه هنر
صدابرداران : حسن عسکری / مهدی اردستانی
میکس کامپیوتری : علیزاده
خط معلی : استاد حمید عجمی
گرافیک : مرجان کشانی
خوشنویس : سعید نقاشیان
منتشر : استودیو مرکز موسیقی حوزه هنر
تولید و انتشار نوار :1381/1384انتشار لوح فشرده : 1384
برگفته شده از وب سایت رسمی سراج
http://www.hesamseraj.com/Albums/Album_3.asp




برچسب‌ها:

ابیاتی از عراقی


من باز ره خانه خمار گرفتم
ترک وَرَع و زهد به یک بار گرفتم
سجاده و تسبیح به یک سوی فکندم
بر کف می چون رنگ رخ یار گرفتم
کارم همه با جام می و شاهد و شمع است
ترک دل و دین بهر چنین کار گرفتم
شمعم رخ یار است و شرابم لب دلدار
پیمانه همان است به هنجار گرفتم

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

ظهور و سقوط رایش سوم - مرگ ارزان

نمونه هایی چند از اسناد منابع در تهیه ی
کتاب ظهور و سقوط رایش سوم
تالیف: ویلیام شایرر - ترجمه: ابوطالب صارمی
انتشارات نگاه – چاپ چهارم 1370

1) دفتر خاطرات ژنرال فرانتس هالدر – رییس ستاد ارتش بین فاصله زمانی 14 اوت 1939 تا 24 سپتامبر 1942
2) یادداشتهای دکتر یوزف گوبلس – وزیر تبلیغات و همکار حزبی نزدیک هیتلر
3) یادداشتهای ژنرال آلفرد یودل – رییس اداره عملیات سرفرماندهی نیروهای مسلح (okw)
4) شصت هزار پرونده بایگانی نیروی دریایی آلمان از سال 1868 تاریخ تاسیس نیروی دریایی نوین آلمان تا آوریل 1945 تاریخ کشف
5) چهارصد و هشتاد و پنج تن اسناد و مدارک مربوط به وزارت خارجه آلمان ، نه تنها شامل دوره رایش سوم بلکه جمهوری وایمار و پیش از آن را نیز تا آغاز رایش سوم در بر می گیرد . مکشوفه توسط ارتش آمریکا هنگامی که در شرف سوزاندن بودند. اسنادی که تا سال 1955 (ده سال پس از تصرف آنها) همچنان لاک و مهر بودند.
6) چهل و دو جلد چاپ شده از اظهارات گواهان دادگاه نورمبرگ و ده جلد ترجمه انگلیسی بسیاری از اسناد مهم و پانزده جلد اسناد دوازده محاکمه بعدی



یک کوته نوشت دیگر
پیدایش رایش سوم

رایش – به معنای آلمان و حکومت آلمان
رایش اول – امپراتوری مقدس رم (غربی) در قرن نهم میلادی در اروپای مرکزی تاسیس شد – متشکل از کشورهای آلمانی زبان – خاندان هاپسبورگ بر آنها حکومت می کردند. در 1806 از بین رفت
رایش دوم – امپراتوری آلمان از 1871 تا 1919 دوام داشت
رایش سوم – حکومت هیتلر – از 1933 تا 1945

جمهوری وایمار – در فاصله رایش دوم و سوم در آلمان حکومت جمهوری برقرار بود از 1919 تا 1933


بنا به نظر شایرر دو روز بعد از اعلام برکناری ژنرال کورت فن اشلایشر از مقام زمامداری آلمان ، توسط رییس جمهوری وایمار – فیلد مارشال فن هیندربورگ سالخورده – در تاریخ 30 ژانویه 1933 ، کمی قبل از ظهر دوشنبه هیتلر جهت مصاحبه با رییس جمهوری وایمار به کاخ صدرات عظمی رفت به منظور پی گیری ادعای خود.
و چند لحظه بعد دوستان حزبی او آن معجزه را دیدند که مردی با سبیلی شبیه به سبیل چارلی چاپلین که در ایام جوانی در وین ولگردی به تمام معنا بود و از سربازان گمنام جنگ جهانی اول به شمار می رفت، آن جادوگر سخن که حتی آلمانی هم نبود بلکه اتریشی بود و بیش از چهل و سه سال نداشت به عنوان صدر اعظم رایش آلمان سوگند یاد کرده بود.
سفیر کبیر فرانسه در شب به قدرت رسیدن هیتلر هنگامی که رژه طرفداران او را دید نوشت:
رود آتش از کنار سفارت فرانسه گذشت از آنجا با قلبی پر اندوه که خبر از آینده شومی می داد امواج پر فروغ آن را تماشا کردم.

رایش سوم که به رایش هزار ساله معروف بود، دوازده سال و چهار ماه عمر کردد.
و زمانی از اقیانوس اطلس تا رود ولگا، از دماغه شمالی نروژ تا دریای مدیترانه را به زیر سلطه آلمان کشاند.


عکس ها از این آدرس گرفته شده :

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

دست افشانی حروف




حقیقتا آوای خط را باید از هفت نی حنجره تو شنيد، زيرا سفر در وزيدنِ واژه هاي تو، تركيب و تعادلي را رقم مي زند كه زائران زندگي را در نهايت به جانبِ ِبي جانبي طلب مي كند. خطِ خوشِ تو تبسم ترانه است، تبسمي كه خود كشيده الفبايِ فهم و فرهنگِ مردمِ ماست.
دقت کرده و دیده ام : رقصِ رنج و شعله ور شدنِ شادمانی ، تعبیر مشترک همه ترانه هایی ست که « بیژن » از ژرفایِ خاموشِ « چاه » به انحنای روشنِ چراغ و تماشا رسانده است. همین جاست که همسرایی حروف و در نقش نی و دانایی دوات ... دیدنی است: سرمه به چشمِ واژه کشیدن است، عبور ِ کاروانِ کلمات از واحه تکلیف است، خلعتِ برهنگی معنا در پرهیز از تکلف است.
حقیقتا خطِ خوابگزارِ تو در کشفِ معرفت، از پیچ و تاب تماشا، به قرارِ آرام ترنمی می رسد که خود مولودِ همخوانی شاعرانِ بزرگ سرزمین ماست. هم از الفِ امید تا یای یگانگی. نَی دواتِ نوشتن بیژن، چراغ و چکامه خط را به خوش ترین طرزِ ممکن طراز می بندد، طرز و طرازی که خود بیدار باش نهفته ترین خاطرات انسانِ ایرانی در قد کشیدن به نیتِ عشق است. از احضارِ اصوات در دست افشانی حروف تا دلنشینی لذت در حلقه واژه ها، تو رنگین ترین رویاها را رقم زده ای، چندان که آوای خط را تنها باید از هفت نی حنجره تو شنید. باری باورم این است که در این تکلم روشن، کلمه کم آورده ام، مولانا بیدل دهلوی حجت را تمام کرده است:
خواهی به دیده قدکش و خواهی به دل نشین
سروِ تو مصرعی ست که در هر زمین خوش است
سیدعلی صالحی – شهریور 1386
عکس بالا محمد سریر و بیژن بیژنی



برچسب‌ها:

۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

چه کسی آنجلینا جولی را در ورامین دیده؟



همه تو رو دیدن که با سه تا ماشین بزرگ از اونا که روش نوشته UN اومدی. همه تو رو دیدن وقتی در یکیش باز شده، همه گفتن تو هم قد ماشین بودی. همه عینک بزرگ تو رو به خاطر دارن که انگار تمام صورتتو پوشونده بوده با موهات که رنگ آتیشه، اونا آتیشو بهتر از همه چیز دیدن. وقتی خونه هاشونو می برده به آسمون و تو این مورد همه مطمئنن که تو موهات رنگ آتیش بوده و شعله هاش پخش شده بود توی سبزی لباست که رنگ فراموش شده شون بود. آخه اونو خیلی وقته خراب کردن!؟ فکر یه کلیسا که وسط ده شون بود و یه مجسمه تو محرابش به رنگ لباس تو. مخصوصن برگای روی سرش که جاشو معلوم نبود کی با خار عوض کرده بود! همه تو رو دیده بودن با عینک و آتیش موهات و برگای مسیح شون.
راستی تو کجایی؟ دین و ایمونت چیه؟ مجسمه ی تو خار داره یا برگ؟ همه به همون مسیح قسم می خورن که تو خوشگل بودی حتا خوشگل تر از مادر مسیح.
***
در آتلیه پشت سرم بسته می شه و می پیچم طرف خانمی که پشت به ویترین واستاده بهش می گم:
- یه عکس می خوام با موهای باز.
اونم انگار چیز عجیب غریبی شنیده باشه می پیچه تو پله های زیر زمین و یه آقای که حکایت-روسری و تو روسری- هنوز یادشه می آد بیرون، نگام می کنه و با دست پله هارو نشونم می ده تو پله هاست که می پرسه:
واسه ی پاسپورت می خوای؟
منم با تعجب که یعنی برای پاسپورت که بی روسری قبول نیست و هنوز نگفتمش که خودش می گه:
- برای قاچاقی رفتن.
رو صندلی ام که می گه:
- فقط زودتر! یک کمی هم می چرخه پشت به من که یعنی هر کاری داری بکن منم می گم:
- بنداز...
روسری مو تو پله ها می بندم و خودمو می رسونم به دختره، پولارو می ذارم رو قبض و برای دومین بار می گم:
- رو فلاپی می خوام... ها !
دختره هیچی نمی گه درو می بندم و خودمو می سپرم به خیال یه دانشگاه تو نیویورک یا حتی مریلند.
***
تو مترو ام و به پرسه های پسرها نگاه می کنم که دستاشون میله هارو چسبیده و تنشون بین مسافرای دوروبر میله ها می ره و می آد. خودمو می اندازم رو تخته شاسی که بغل دستیم زل زده بهش، از این همه فضولی کلافه می شم و منتظرم تا بلند گو اسم ایستگه امو بگه و در باز بشه، آخرش طاقت نیاورده:
- گرافیک می خونی؟
- لباس.....
- خیاطی!؟
(طرشت......)
از در می رم بیرون و یاد ننه می افتم که می گفت:
- ننه خیاطی خوبه واسه دخترا! مردا دوس دارن زناشون از دوخت و دوز سر در آرن.
براش فرقی نمی کنه اگه بگی ننه خیاطی نه! طراح لباس، فاشن، مد، دیزاین لباس...از همش بهتر همون خیال خودشه (خیاط)
***
دکمه ها که بالا و پایین می رن اسمت کامل می شه و چشمم اون پایین رو سبزی مکعبا می مونه برق یه صفحه ی جدید مکعبارو تموم می کنه قاب سفید که حالا سیاهی موهات توش پیدا شده بعدم سرت کامل می شه تو نیم رخی دندونات روی بازوی چپ انگار می خوای خودتو ببلعی، چقدر این عکس اشتیاق آدمو زیاد می کنه برای اینکه باشه و ببینه که چه جوری واسه ی عکاسا ژست می گیری. میشه اونجا بود! روی یکی از صندلیا کنار تو نشست. تو هفته ی مد نیویورک و آخرش شاید حتی- ورساچه- اومد و پیش تو عکس انداخت و از تو خواست تا آخرین و تک دوخت ترین لباس اون هفته رو تنت کنی!؟ چی از این بهتر که برای یه فصل برم پیشش و چه خوبه اگه پیش تو باشم و باهات بیام، حتا تا دم در کارگاه، تا دخترموافشون مارک ورساچه رو ببینم که با طلا ساختن و رو سر در این کمپانی می درخشه شاید اولین کسی باشم که لباسو تنت ببینم وقتی از اتاق پرو می آیی بیرون، شاید آنوقت بتونم تمام آرزوی خودمو تو کار کردن تو یه همچین جایی یه جوری به گوش ورساچه برسونم شاید اگه توام توصیه بکنی نگاهی به طرحام انداخت.
***
سال تولد:1980/4/26......
نَه تقویم می خواد نه اون + 621 گوشه ی شناسنامه اونجا که زمانی قراره پر بشه و من دیگه نباشم یه تاریخ هست شبیه تاریخایی که می نویسی و برگه ها که رد و بدل شد تو قرارداد بستی با یه فیلم و حتا شرکت عطر و طراح لباس که شب با لباسی که اون برات دوخته بری به مهمونی تو یه هتل تو بهترین و اعیون نشین ترین منطقه ی نیویورک و عکس بندازی و نیم رخ و تمام رخ لباست برق بزنه و تو لبخند و چقدر آدم که این عکسهارو ببینن و چند تا تلویزیون که نشونت بدن و چند تا عکس که بره تو آلبوم اختصاصی اون طراح و تموم این عکسا و فلاشا و ژستا با همون یه امضاء و تاریخی باشه که می نویسی، دل من خوش باشه به یه تاریخ که گوشه ی آخرین صفحه شناسنامه نوشته، بابام خدا بیامرز، که حالا من به فکر یه 26 آوریل باشم که این گوشه است و خودمو بسپارم به خیال یه صدا، صدای ماشینی شاید، ماشینی که روش نوشته UN و تو که شاید از ماشین پیاده بشی و راه بیفتی تو خیابونای تهرون و لبخند بزنی به اونایی که شناختنت و حتا اونا که تو رو شبیه دختر آشناشون می دونن خیال من که اون اطرافا می چرخه تو رو پیدا کنه و آخ که اگه پیدات کنم تموم اون نبوغی که استاد زبان برای آمریکایی تلفظ کردن کلمه ها توم کشف کرده بود به کار می گیرم.
خیلی روزا به این جمله ها که پشت سر هم می گم فکر کردم تو رو دیدم با اون عینک بزرگ و موهات که رنگ آتیشه جلوی در ماشین که روش نوشته UN به طرحام نگاه کردم و لباسای تن تو رو دیدم.
- آخرین مدرک دانشگاهی؟What is your degree?
- میزان سرمایه ی ؟ How much is your incom?
این سوالای لعنتی تمومی نداره.
- تمام خانه ها را تکمیل کرده اید؟ yes Please fill the paper out?
***
می پیچم طرف صندلی و تخته شاسی و کیف و پرت می کنم روش. سرمو می آرم بالا تا ببینم شادی اومده یا نه! نرگس و سحر چی؟! حتمن یه جایی مشغول حرافیه.
(الهامی از میوه ها برای لباس کودک) این موضوعه این دفعه است و من فقط یه طرح دارم یه سارافن پف داره دخترونه، با دو رنگ سبز تیره و روشن مثل هندونه، جوراباش با دونه های هندونه خالخالی شده و یه مچ بند که شکل برگ هندونه است. رفتم تو بحر طرحم که شادی می زنه پشتم!
- اگه بگم به ابالفضل کی و دیدم هیشکی باور نمی کنه؟
- ((آنجلینا جولی)).... به مرگ خودم!
- ممل به جون تو راست می گم، خودش بود. رفتم جلو، هم سلام دادم، هم گفتم HELLO اون همه واحد زبان هیچی یادم نمی اومد. زبونم بند اومده بود! ماتم برده بود. نگاش کردم. اونم لبخند می زد، سرشو خم می کرد و یواشکی با آقا بغل دستی صحبت می کرد. روسری سرش کرده بودن با یه مانتوی گشاد، یه عینک بزرگ لای موهاش همین جوری هم خوشگل بود. خیلی خوشگل! آقای بغل دستیش اومد کنارم و آروم گفت: نمی خواد شلوغ بشه نگاش کردم و گفتم: خانم جولی هستند؟ با سر جوابمو داد و رفت.
نگاش کردم با روسری هم قشنگ بود. بهش می اومد، یاد کار کولاژ ترم پیش تو افتادم. اون عکس بزرگه که چادر سرش کرده بودی! استاد گفت: کجای این ـ های فاشنه ـ
تو گفتی: همین که جولی اینو سر کنه می شه های فاشن
چقدر معصوم بود. چقدر خوشگل بود. دستش و گرفتم تو دستم و گفتم:
WELLCOM – I LOVE YOU اسمم و گفتم. اصلن حالیم نبود چی می گم. اون فقط می خندید. یه خنده ی نمکی که دل آدم آب می شد. راه افتادن منم دنبالشون دورو برو نگاه می کرد، درای چوبی خونه های قدیمی، یاس ها ی امین الدوله که تا پای دیوارا اومده بودن، خونه های آجری، گلای آویزون بالکنا.... پشت سرشون بودم از مترجمه پرسیدم: تا کی ایرانه؟
گفت: معلوم نیست چن روزی کار داره.
گفتم: می خواد فیلم بازی کنه؟
گفت: برای کار شخصی اومده.
خیلی راه رفتیم، رفتن خیابون ابن بابویه... حسابی دیر شده بود، اگه نمی اومدم، استاد مینداختم.
شادی دست کرد توی کیفشو عکسمو در آورد این عکسو ترم پیش تو نمایشگاه لباس انداختیم پشتشو نشونم داد یه A کشیده بزرگ و بقیه ی اسمت که کوچکتر نوشته بودی.
***
گفتم که همه تو رو دیدن حتی شادی!
اینجا تهرونه و این خیابون که تموم شه یه قبرستون هست ابن بابویه ..... این جا ایرانه و وقتی آدرسی از کسی می پرسی اگه بدونه! شده باهات تا ته اش می آد تا تو رو برسونه به اونجا که خواستی، اگه ندونه! اولش یه کمی فکر می کنه و بعدش حوالت می ده به کاسبای محل. تو این خیابون بزرگ با این مغازه های رنگارنگ می شه سراغ کدومشون رفت و سراغ تو رو گرفت؟
-آقا ببخشید شما آنجلینا جولی رو این طرفا ندیدید؟ اونم بروبر نگات کنه و فکر کنه از کدوم دیونه خونه فرار کردی! اگه عکس نشونشون بدی هم چی که کلی نگات کنن می گن:
- این آبجی جای خواهری، خیلی خوشگله، چشه؟! گم شده، مریض، پریضه ؟
تو چرا اومدی این قبرستون؟
***
فلاپی جا می ره و دکمه با صدای تق بیرون می زنه، فلاپی ی عکسمه! خوب شده بهتر از قبلیا، یاد عکسای روی پرونده های مدرسه می افتم کلاس پنجم یه دختر کوچولو با صورت پف کرده. سوم راهنمایی مقنعه سفید، یه صورت معصوم که حالا سیاه تر هم شده. این آخریه که برای شناسنامه انداختم، خانم عکاس کلی این ور و اون ور کرد چشمام سری اول بسته شده بود. یک بار دیگه! چی زوری زدم تا سیاهی لنزو ببینم با چشمای از حدقه دراومده خوب شد تا حالا همش همین بود این خیلی مصنوعی به نظر می رسه حالا دیگه با فتو شاپ همه ی عکسا خوبه! آیکن باز می شه send to کارم تمومه. مهسا گفت: جوابش معلوم نمی شه باید مدارک برات ارسال شه، اون وقته که تو بردی! همه ی سوالارو از اول نگا می کنم درسته حالا باید به مامان بسپرم برای نامه.
می پرسه از کیه؟
منم با خنده: از جرج بوش
فکر اینکه این لاتاری سهم من باشه برای پیدا کردنت خوشحالم می کنه، اما حالا ......
***
یه چیزایی هست که باید بدونی این جا یه دختری هست با موهای قهوه ای روشن و نه سیاه، با چشمای عسلی که فقط موقع عکس انداختن باریک می شه نه همیشه، با یه پوست کمی روشن، نه سیاه و نه زرد! که بزرگه، مدرسه رفته، درس خونده، مدرک گرفته، نه که پستونک بخوره یا پوشک بخواد فقط می خواد پیدات بشه با UN بی UN اونو برداری با خودت ببری. بکنی فرزند خونده ی خودت، اسمم داره اسمش مریمه همه ممل صداش می کنن ، خیال ـ پمپ بنزینای نیویورک ممل ـ با خیال هفته های مد و کمپانی های لباس نیویورک مملش کرده حالاهم براش فرقی نداره اگه این مریم بشه زهرا، مادوکس، پاکس یا هر اسم دیگه ولی آخرش جولی باشه و اون اونجا باشه مریم جولی متولد 26 آوریل 1980 تا بره طرحاشو نشون طراحای بزرگ بده تا توی (کنزو ) شاگردی کنه طرح بزنه قرارداد ببنده شاید اگه بشه یه روز طرحاش تن آنجلینا جولی باشه !!! ربابه سلیمانی – سال 87- هشتگرد

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

گروهی متفکر مسلمان، و بیشتر ایرانی، در قرن چهارم


اخوان الصفا

دکتر حمید عنایت:
- فلسفه به نظر اخوان «پس از نبوت ارجمندترین پیشه» است.
- فضیلت دانش در این است که تا چه اندازه بر انگیزنده کردار خردمندانه می شود.
- در مسائل دینی تا جایی که بتوان اجتهاد کرد نباید به تقلید گروید.
- سرآغاز فلسفه، دانش دوستی، میانه آن، آگاهی از
حقایق امور به بالاترین حد توانایی بشری، و فرجام آن گفتار و کردار بر وفق دانش است.
- علوم سیاسی به نظر اخوان بر پنج گونه است:
1) سیاست نبویه (کشورداری پیامبران) یعنی وضع نوامیس برای روانهای بیمار و پیراستن آن از عادات بد.
2) سیاست ملوکیه (کشورداری شهریاران) دانش راه های حفظ نوامیس پیامبران و احیای سنن آن و دفاع از حق و پیکار با دشمنان دین.
3) سیاست عامیه (کشورداری توده) فرمانروایی بر توده مردم.
4) سیاست خاصیه (خانواده داری)
5) سیاست ذاتیه (خودشناسی) دانشی که هرکس باید از خویشتن و خصائص خود داشته باشد و نیز تفکر و تأمل در امور خویش.
در دانش سیاسی امروز این تظریه اخوان، مکتب اصالت چندگانگی pluralism نام دارد و مقصود آن روا بودن مشربهای گوناگون سیاسی در داخل جامعه به شرط رعایت یک سلسله اصول مورد اتفاق و اجماع عامه مردم است و این مشرب اخوان با نظریه دیگر آنان راجع به تأثیر محیط طبیعی و جغرافیایی بر خصائص روحی هر قوم تناسب دارد.
جنبه دیگری از شیوه فکری اخوان که لازمه مشرب اصالت چندگانگی است احترام آنان در حق مذاهب دیگر و بیزاریشان از تعصب در امور اعتقادی است که به گفته ایشان « دیده آدمیان را از بینش حقیقت باز می دارد و بدین جهت برادران ما باید در جستارهای عقلی خود از آن بپرهیزند.»

یک جنبش روشن بین ایرانی در دامن فرهنگ اسلامی
دکتر حمید عنایت
اطلاعات سیاسی و اقتصادی شماره 130
برای توضیح بیشتر در خصوص زندگی دکتر عنایت بروید به :



برچسب‌ها:

۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

به بهانه زایش خورشید - شب چله


شب یلدا، شب پایان تیرگی است،
و چاوشی خوان زایش مهر و خورشید خاوران برای ایرانیان از دیرباز.
خوان شب چله تان پر توشه باد.
این شب بهانه ای است برای خواندن کتابی گران سنگ از پژوهنده ی نام دار :
محمد مقدم
کتاب جستار درباره مهر و ناهید
نشر: هیرمند (19 اردیبهشت، 1385)

برای مطالب بیشتر درباره مهرو کیش مهر؛ بروید به آدرس های زیر:
سایت آریا بوم :
http://www.aariaboom.com/content/view/1482/190
و سایت پی سی لورد

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ آذر ۲۷, چهارشنبه

یک نگاه به مسیح

نیچه:
تنها یک مسیحی واقعی وجود داشت و آن هم خود عیسی بود

رادها کریشنان:
مسیحیت از آن رو که روح یهودیت، منطق یونانی و سازمان و سیاست رومی را داراست یک دین غربی است در حالی که مسیح و آموزه های راستینش که مبتنی بر یک «زندگی معنوی» بود شرقی می باشد.
تعالیم عیسی بر محبت خداوند، معرفت طبیعت و عشق به بشر استوار بود درحالی که مسیحیت بر علم دین و آیین مذهب مبتنی شده است.
عیسی مکتوبی ننوشت و کتابی از خود برجای نگذاشت. ارتباط او با نزدیکان و حواریونش یک ارتباط روحی و قلبی بود. عیسی تا آخرین لحظه حیاتش هیچ گاه آوردن شریعت جدیدی را ادعا نکرد و با یهودیت به عنوان دین پذیرفته شده در میان قوم نیز هیچ مخالفتی ننمود، جز با آن خرافاتی که تقوای الهی را در به جای آوردن واجبات روزانه محدود می ساخت، مبارزه نکرد.



تمبر حضور رادها کریشنان- دومین رییس جمهور هند - در ایران را از این آدرس گرفته ام:
http://museum.ict.gov.ir/Site.aspx?ParTree=111413161212&p=7

برچسب‌ها:

تجدد و شک

تجدد نوعی نظم پس از جامعه سنتی است، ولی نه آن چنان نظمی که در آن احساس امنیت و قطعیت ناشی از عادات و سنن جای خود را به یقین ِ حاصل از دانش عقلانی سپرده باشد. شک، یکی از وجوه فراگیر عقل نقاد امروزین، به عمق زندگی روزمره و همچنین به ژرفای وجدان فلسفی نفوذ می کند و نوعی ساحت وجودی عام برای دنیای اجتماعی معاصر بوجود می آورد.
تجدد اصل شک بنیادین را نهادینه می سازد و بر این نکته تاکید می ورزد که هرگونه دانش در حقیقت فرضیه است، فرضیهایی که ممکن است حقیقت داشته باشند، ولی در اصل همواره باز و پذیرای تجدید نظر هستند.
از کتاب «تجدد و تشخص» اثر آنتونی گیدنز

برای معرفی بیشتر کتاب بروید به سایت جامعه شناسی ایران :



وبازهم برای معرفی دیگری از این کتاب بروید به :

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه

چون سبوی تشنه




از اخوان ثالث

چون سبوی تشنه
«به یاد سهراب سپهری
که این شعر را خوش می داشت»

از تهی سرشار
جویبار لحظه ها جاریست.
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، و اندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را می شناسم من.
زندگی را دوست می دارم.
مرگ را دشمن.
وای، اما – با که باید گفت این؟ - من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن
جویبار لحظه ها جاری. - تهران – 1325

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

حکمت خسروانی در گفتار پهلوانان نیمه عرفانی شاهنامه

ایرج – در هنگام کشاکش با برادران نابکار :

نه تاج کئی خواهم اکنون نه گاه
نه نام بزرگی نه ایران سپاه
من ایران نخواهم نه خاور نه چین
نه شاهی نه گسترده روی زمین
بزرگی که فرجام او تیرگی است
بدین برتری بر بباید گریست

سیاوش:

بیا تا به شادی دهیم و خوریم
چو گاه گذشتن بود بگذریم
چه بندی دل اندر سرای سپنج
چه نازی به گنج و چه نالی ز رنج؟





کیخسرو – هنگام وداع با کنیزان و نزدیکان حرم :

کجا خواهران جهاندار جم
کجا نامداران با باد و دم
کجا مادرم دخت افراسیاب
که بگذشت از آن سوی جیحون برآب
کجا دختر تور ماه آفرید
که چون او کس اندر زمانه ندید؟

همه خاک دارند، بالین و خشت
ندانم به دوزخ دراند، ار بهشت








در باره فاطمه حبیبی زاد ، نخستین بانوی نقال ایرانی بروید به این آدرس:



http://gordafareed.blogfa.com/

برچسب‌ها:

در ستایش خرد و حکیم فردوسی


خرد افسر شهریاران بود
خرد زیور نامداران بود

خرد زنده جاودانی شناس
خرد مایه زندگانی شناس

خرد جسم جان است چون بنگری
تو بی چشم شادان جهان نسپری

همیشه خرد را تو دستور دار
بدون جانت از ناسزا دور دار

و در آخر اینکه :


خرد بهتر از هرچه ایزد بداد

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه

حکمت خسروانی 3 - حکیم عمر خیام


مطلب قبلی پیش درآمدی شد برای چند بیتی از حکیم عمرخیام


چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه ماست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست

می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن ز کفر و دین دین من است
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین من است

می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این است


در دهر آنکه نیمه نانی دارد
و ز بهر نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بود نه مخدوم کسی
گو شاد بزی ، که خوش جهانی دارد

این چرخ جفا پیشه عالی بنیاد
هرگز گره کار کسی را نگشاد
هرجا که دلی دید که داغی دارد
داغ دگری بر سر آن داغ نهاد

چون مرده شوم خاک مرا گم سازید
احوال مرا عبرت مردم سازید
خاک تن من به باده آغشته کنید
و ز کالبدم خشت سر خم سازید

برچسب‌ها:

زیج ملکشاهی - اخترشناسی - زبانهای کهن




چون در زمانهای قدیم در سالهای عرفی که مردم می گرفته اند ، کبیسه را که در آخر هر سال می بایست منظور دارند به حساب نمی آورند به مرور ایام ، نوروز از اول فروردین و آغاز بهار عقب افتاده بود و در سال 467 در زمان سلطنت ملکشاه سلجوقی نوروز مصادف شده بود با 1 حوت، لهذا پادشاه مزبور درصدد اصلاح تقویم برآمد و شش تن از منجمین آن زمان را به این کار گماشت و از آن جمله عمرخیام و ابوالمظفر یا امام مظفر اسفرازی و میمون بن نجیب واسطی و عبدالرحمان خازنی صاحب زیج سنجری و حکیم ابوالعباس لوکری بودند و ایشان اصلاحی در تاریخ کردند و کبیسه دقیقی ترتیب دادند که اول سال و نوروز را ثابت نگه دارند و سال اول اجرای این ترتیب را جمعه 10 رمضان 471 هجری (مطابق با اول حمل سال 1079 میلادی ) قرار دادند. و به نصف النهار اصفهان گرفتند و این تاریخ به اسم تاریخ جلالی معروف شد و این زیج در میان منجمین به اسم زیج ملکشاهی معروف است.
از کتاب رباعیات خیام – تصحیح سعید نفیسی – ص 14



مطلب بالا پیش درآمدی بود

برای پرداختن به دکتر محمد حیدری ملایری اختر شناس ، زبان شناس و تاریخ دان ایرانی در فرانسه



سایت دکتر محمد حیدری ملایری http://aramis.obspm.fr/~heydari


یک مقاله از ایشان به فارسی http://radcom.ir/weblog/fatemeh/articles/3361.aspx


و شرحی در خصوص زندگی او http://paysdefrance.blogfa.com/8610.aspx




برچسب‌ها:

۱۳۸۷ آذر ۱۶, شنبه

واقعه


سی دی و کاست « واقعه » -
رامین ترکیان – مامک خادم – همایون کاظمی –
موسسه فرهنگی و هنری آوای باربد
قطعات :
صوفیان و گول ها – با رباعیات خیام و ابوسعید ابوالخیر
پیش درآمد و پرواز – با شعر فریدون مشیری
آشفتگی فردوس – با شعر «سفر به خیر» از محمدرضا شفیعی کدکنی
واله – با غزل جلال الدین محمد رومی
گردشی کنار برکه – با شعر « خانه ام اببری است » از نیما یوشیج
آیدا - با شعر « قاصدک » از مهدی اخوان ثالث
ترمه
سرزمین فیروزه - با رباعی « او داند و ما » از ابن یمین
از میان سایه ها - با رباعی « واقعه » از ابوسعید ابوالخیر


متن شعر پیش درآمد و پرواز :

نه عقابم ، نه کبوتر ، اما
چون به جان آیم در غربت خاک
بال جادویی شعر ، بال رویایی عشق
می رسانند به افلاک مرا
اوج می گیرم ، اوج
می شوم دور از این مرحله دور ،
می روم سوی جهانی که درآن
همه موسیقی جان است و گل افشانی نور
همه گلبانگ سرور
تا کجاها برد آن موج طربناک مرا
نزده بال و پری بر لب آن بام بلند
یاد مرغان گرفتار قفس
می کشاند باز سوی خاک مرا - فریدون مشیری

و رباعی خیام در قطعه صوفیان و گول ها:

چون مرده شوم خاک مرا گم سازید
احوال مرا عبرت مردم سازید
خاک تن من به باده آغشته کنید
و ز کالبدم خشت سر خم سازید
برای دسترسی بیشتر به سایت آوای باربد بروید http://barbadmusic.com/

برچسب‌ها:

بال در بال


سی دی و کاست « بال در بال » - شعر و موسیقی با صدای شاعر – به مناسبت هشتادمین سال تولد شاعر – دستگاه شور – اشعار: هوشنگ ابتهاج – تار: محمدرضا لطفی – تنبک: محمد قوی حلم – اجرای زنده (کلن -1997 ) – موسسه فرهنگی و هنری آوای شیدا

راهی و آهی
پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم
که بیانی چو زبان تو ندارد سخنم
ره مگردان و نگه دار همین پرده راست
تا من از راز سپهرت گره ای باز کنم
صبرکن ای دل غم دیده که چون پیر حزین
عاقبت مژده نصرت رسد از پیرهنم
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
همه مرغان هم آواز پراکنده شدند
آه از این باد بلاخیز که زد در چمنم
شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت
کی بود باز که شوری به جهان درفکنم
نی جدا از لب و دندان چه نوایی دارد
من ز بی هم نفسی ناله به دل می شکنم
بی تو دیگر غزل « سایه » ندارد « لطفی »
باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم - هوشنگ ابتهاج

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه

مجموعه گزارش های خفیه نویسان انگلیس


کتاب وقایع اتفاقیه – مجموعه گزارش های خفیه نویسان انگلیس در ولایات جنوبی ایران از سال 1291 تا 1322 قمری – به کوشش سعیدی سیرجانی – نشر نو – چاپ اول 1361 – 3800 نسخه
ص 210 – دیگر آنکه هشتاد وقر پول سیاه که نصف مسکوک از طهران و نصف غیر مسکوک از بمبئی وارد شیراز گردید چون این اوقات پول سیاه زیاد است حکومت پول سیاه را سپردند که باز نشود تا اینکه از طهران حکمی بیاید. بواسطة زیاد سکه زدن پول سیاه خیلی ضرر به مردم وارد می آید.
ص 209 – دیگر آنکه دو شبانه روز است که باران متواترا می بارد ، رودخانه هم به شدت می آید و بعضی جاها را خراب کرده ، در کوچه دو نفر مرد و زن و طفلشان می گذشتند دیواری خراب می شود هر سه زیر انبوه می شوند.
ص 205 – دیگر آنکه آقامیرزا هدایت الله پیشنماز در مجلس روضه خوانی حاضر بوده ، ملا عبدالله روضه خوان در سر منبر بعضی گوشه و کنایه به ملاهای شهر می زند ، فورا آقا میرزا هدایت الله می گوید مشارالیه را از منبر به زیر می کشند و توی سری زیاد می زنند. تمام روضه خوانها اجماع کرده به حکومت عارض شدند که اگر چنین باشد ما نمی توانیم در جائی روضه بخوانیم ، حکومت هم حضرات را می فرستد پیش امام جمعه که بفرستند آدمی که ملاعبدالله را به حکم آقا میرزا هدایت الله زده بیاورند در حضور حضرات روضه خوان در منزل امام جمعه تنبیه نمایند. امام جمعه هم می فرستد پیش آقا میرزا هدایت الله که « آدم خود را محض تسلی روضه خوانها تنبیه کن » جواب می دهد که « به حکم من زده ، من او را تنبیه نمی کنم ». امام جمعه هم همان آدم را حاضر می کند در حضور روضه خوانها قدری تنبیه می نماید و قبائی به ملاعبدالله خلعت می دهد که دیگر مصالحه شده باشد. معذالک روضه خوانها دست برنداشتند ، هنوز گفتگوی این فقره در میان است.
ص 182 - دیگر آنکه ساعت کرنمت عالیجاه پریس صاحب رئیس تلگرافخانه شیراز که در منزلش سرقت شده بود بعد از چند روز قراولان جدید ساعت را شکسته و خرد شده در باغ پیدا کرده بودند معلوم شد که کار قراولان سابق بوده که در حبس بودند. پریس صاحب ساعت را نزد حکومت فرستاد که ساعت من درست بوده یا ساعت درست یا قیمت ساعت را باید بدهند. حکومت هم از سرتیپ فوج مطالبه کرده است.
ص 181 – دیگر آنکه پسر شریعتمدار آقا میرزا محمدعلی مجتهد در کوچه و بازار مست کرده بود او را گرفتند به خانه جناب مشیرالملک بردند که از پدرش پوشیده بماند. پدرش شنید می خواست که هم خودش و هم پسرش را بکشد. جمعی حاضر بودند نگذاردند، حال پسره را زده و از خانه بیرون کرده است.
ص 156 – دیگر آنکه در شهر همه شب دزدی می شود و خانه میبرند و تا به حال نه دزدی بدست آمده و نه تنخواه مردم. دیگر آنکه چند شب قبل در کاروانسرای مشیرالملک اطاق یک نفر از فارسی را بریده اند بفدر دویست تومان تنخواه سرقت کرده اد. کاروانسرادار را حکومت نگه داشته اند که غرامت از مشارالیه دریافت شود.
ص 141 – دیگر آنکه روز جمعه بیست و یکم شهر شوال (1298 ) حکومت اسباب چادر بالونی ترتیب داده با حضور خاص و عام خواستند بالون را هوا کنند، چادر بالون سوخته به هوا نرفت.
ص 140 – دیگر آنکه یک نفر از طایفه قشقایی که قبل از این دزدی کرده بود حکومت او را گرفته سر بریدند. دیگر آنکه چند نفر که سارق بودند گوش بریدند و در کوچه و بازار گردانیدند. دیگر آنکه یک نفر از طایفه عرب علی مراد نام که سابق بر این دزد معتبری بود مقرب الخاقان قوام الملک گرفته زنجیر کردند. دیگر آنکه یکی از اقوام علیمراد که سارق بوده گرفته بردند در تخت جمشید گچ گرفتند. دیگر آنکه مقرب الخاقان داراب خان ضابط گله دار روانه به محل ماموریت خود شد.
ص 201 – دیگر آنکه آبله در شیراز شیوع دارد، اطفال کوچک و بزرگ از مسلمان خیلی تلف شده اند، از طایفه یهود در عرض یکماه سیصد و پنجاه نفر طفل بزرگ و کوچک تلف شده است.
ص 193 – دیگر آنکه جناب قوام الملک حکم کرد که تمام قهوه خانه های شهر شب بسته شود سوای قهوه خانه جناب صاحب دیوان که جدیدالاحداث است. محمدرضا خان بیگلربیگی چون خودش و بستگانش چند قهوه خانه داشتند از این حکم متغیر شده مشارالیه هم حکم کرد که هرکس داخل قهوه خانه جناب صاحب دیوان میشود هنگام مراجعت همه را بگیرند. داروغه و فراشباشی خود را با چندین فراش فرستاد قریب به قهوه خانه جناب صاحب دیوان نشستند، اشخاصی را که از قهوه خانه بیرون آمده به خانه می رفتند ساعت پنج از شب بقدر صد نفری گرفته بردند به خانه محمد رضا خان، تمام را چوب زیادی زده و قلق گرفتند مرخص کردند جناب صاحب دیوان این فقره را که شنید حکم کرد تا قهوه خانه خود را بستند. ولی محمد رضا خان هفتاد هشتاد هزار تومان از قهوه خانه سایرین گرفته حکم کرد که قهوه خانه ها را باز کنند.
ص 186 - دیگر آنکه شب هنگام دونفر زن مست از باغ نو به طرف شهر می آمدند، میانه دروازه سعدی و دروازه اصفهان چند نفر مرد به آنها می رسند، خیالی در حق آنها داشته اند که از اهل دو دروازه به حمایت زنها به هم می ریزند، نزدیک بوده که نزاع بزرگ شود، کدخدایان و فراشان بیگلربیگی می رسند همه را از هم جدا می کنند و آن دونفر زن مست را گرفته به خانه جناب قوام الملک بردند. پس از معلوم شدن زنهای مست از زنهای طلاب امام جمعه بوده اند.
ص182 - دیگر آنکه حاج نایب نایب اصطبل مبارکه شاهی بجهت اسب گرفتن از حکام چند روز است وارد شیراز شده، هیجده راس اسب حکم دارد از حاکم فارس و عاملهای فارس بگیرد، خیلی هم سخت گرفته است. اغلبی که اسب باید بدهند اسبهای خود را پنهان کرده اند خیال دارند نقدی پول بدهند.

ص 231 - مخصوصا اعلیحضرت همایونی پادشاهی به خط خود دست خطی به عالیجاه حاجی محمد صادق تاجر اصفهانی کرده اند حسب الامر اینکه «ده نفر از تجار شیرازی که معین شده است می بایست به قواعد و قانون تجارتی به امور تجار رسیدگی نمایند. اخلال و افساد عمل تجار فیمابین خودشان به اصلاح بگذرد و حکام غلط می کنند که مداخله به امر تجارت مینمایند، بالفرض چنانچه مشکلی و مهمی باشد که فیمابین تجار مصلح نشود یکسر بدون واسطه به دربار معدلت مدار همایونی تلگراف نمایید که حکم صادر شود»
دیگر آنکه اطراف شهر و خود شهر کمال اغتشاش را دارد. شبی نیست که در خانه ای دزد نرود، از جمله شب سه شنبه غره ماه محرم در خانه محمد اسماعیل بیگ گماشته مقرب الخاقانیه میرزا حسین نواب دزد رفته یک لنگه یخدان سرقت کرده اند که مبلغ شصت تومان وجه نقد و قریب یکصد تومانی ملبوس در آن بوده است.
دیگر آنکه علی اصغر خان سرتیپ تلگرافخانه ایرانی را از طهران معزول نموده اند که در تدارک رفتن به طهران است و عوض آن شاهزاده محمد خلیل میرزا نام سر تیپ منصوب شده که به شیراز بیاید. دیگر آنکه در آباده طشت قلیخان نام از طایفه لشنی را کشته اند.
دیگر آنکه چند شب جناب صاحب دیوان شبیه تعزیه داشته اند، یک شب صاحب منصبان تلگراف خانه دولتی را به منزل خود دعوت نمودند. نهایت احترام از صاحب منصبان بعمل آورده اند که نهایت رضامندی را حاصل نمودند.
دیگر آنکه در بلوک بیضا چند نفر از طایفه شش بلوکی منجمله طوایف قشقایی رفته در قریه خیرآباد اربابی جناب شیخ السلام دزدی نمایند، رعایای خیرآباد یک نفر از شش بلوکی را کشته اند، حضرات شش بلوکی درصدد این بوده اند که اتفاق نموده بروند قریه خیرآباد را بچاپند کدخدای خیرآباد مستحضر شده اخبار به جناب شیخ السلام داده، جناب معظم الیه مراتب را به جناب صاحب دیوان اظهار داشته اند جناب معزی الیه محمد کاظم خان نام پیشخدمت خود را مامور نمودند فرستاده اند که کد خدا و رعایای قریه خیرآباد و بعضی از ریش سفیدان طایفه شش بلوکی را به شیراز بیاورند که در این مقدمه رسیدگی شود تا بعد چه شود.
دیگر آنکه حاجی محمد حسن نام امین ضرابخانه تهران پول سیاه زیادی بی سکه از بندر بمبئی خواسته که در طهران سکه کند و به هر بلدی بفرستد، آن پول وارد شیراز شده، تجار شیرازی مشورت به یکدیگر کرده اند که اگر پول سیاه زیاد شد جمیع داد و ستد بعد از این به پول سیاه می شود و در دول خارجه پول سیاه برنمی دارند و متفق شدند که به دربار عارض بشوند.
دیگر آنکه مجددا حضرت والا ظل السلطان حکمی به ده نفر روسای تجار مرقوم داشته اند که ما نمی خواهیم در ساختن راه آهن تجار در مخارج آن با ما شراکت نمایند و خودمان قوه داریم که تمام مخارج آن را متحمل بشویم چنانچه از هر بلدی یک نفر تاجر به اصفهان احضار شده یک نفر تاجر هم از ده نفر شما به اصفهان بیایید که میخواهیم مشورت با تجار هر جا شده باشد. ده نفر روسای تجار جواب عرض کرده اند که ما همان عرض که سابق کرده ایم اگر راه آهن از راه بوشهر به شیراز جاری بشود به اصفهان در مشورت خانه حاضر میشویم و اگر از راه محمره جاری شود کاری نداریم و در مشورت خانه حاضر نخواهیم شد.
دیگر آنکه نواب خلیل میرزا رئیس تلگرافخانه شیراز واردشده و نظم تلگرافخانه شیراز با سابق خیلی تفاوت کرده، پیشتر کمال اغتشاش را داشت.
دیگر آنکه جناب صاحب دیوان از شیراز رفته اند به سرکشی املاکات شخصی خود سفرشان تا دو هفته طول خواهد کشید.
دیگر آنکه از قرار اخبار تلگرافی وزارت تجارت ایران را به جناب مخبر الدوله وزیر علوم مرحمت شده، احتمال دارد رئیس تلگرافخانه شیراز را رئیس تجار قرار بدهند چونکه حال در سوال و جواب هستند.
دیگر آنکه پسر میرزا حسین خان نواده جناب جلالت مآب صاحب دیوان روز شنبه سیم ماه صفر تفنگ دولوله در کرده، باروت آن زیاد بوده هر دو لوله تفنگ در دست او ترکیده انگشت ابهام او را مجروح کرده است.
دیگر آنکه روز گذشته دزدی رفته در جبه خانه مقدار زیادی از اسباب نقره و غیره دزدیده خواسته که نقره آلات را بفروش برساند او را گرفته برده اند نزد مقرب الخاقان محمد رضا خان قوام الملک معظم الیه او را حبس کردند و خدمت جناب صاحب دیوان هم اظهار داشته اند هنوز حکمی درباره ایشان داده نشده.
دیگر آنکه توپچیهای ساخلو شیراز مرخص شده می روند، بقدر یکصد و پنجاه نفر توپچی جدید مامور شده می آیند.
دیگر آنکه شب ششم ماه صفر که مولود اعلیحضرت پادشاهی می بود چهار بازار وکیل را چراغانی کرده جناب صاحب دیوان آن شب را از قبیل علما و خوانین و اشراف و تجار را به ضیافت به منزل خود (دعوت) نموده و در میدان توپخانه آتش بازی کردند و روز ششم به عدد سن اعلیحضرت همایونی شلیک توپ کردند.
مورخه روز یکشنبه هجدهم ماه صفر المظفر سنه 1302 مطابق هفتم دیسمبر 1884

برچسب‌ها:

شعری باید سرود که آن را همه از بر کنند




سیدعلی صالحی – یادت بخیر شادمانی بی سبب ! – چاپ سوم – انتشارات چی چی کا – بندرعباس




شعری باید سرود که آن را همه از بر کنند / شعری که سلام و علیک اهل ایمان باشد / شعری که فرجام فتح کامل محرومان است / شعری به یمن حضور ستمبران / شعری که کشف زبان مردم چاله میدان هاست / شعری که رابطه ها را چراغی در پی دارد. / شعری باید سرود که غزل غزلهای سلیمان هم / نه / تکیه کلام کوچه های حدود شوش و میدان خراسان باشد ./شعری که تعریف روشن رهایی انسان است / شعری که ظهور هزار توی تمثیلات مطنطن نیست / یا که حضور شمع و گل و حبیب عهد جاهلیت / شعر، / همین حروف ممتد و همجوش دست و دل است، / یا حال و احوال انسانی که حقوقش / حتی / تا پانزدهم هر برج هم / کفایت نمی کند / شعری باید سرود که وجدان بیدار مردمان باشد ، / ورنه کی شنیدی که استعاره و تمثیل و قافیه - / شفا بخش جان پریشان آنی شده / که دست به دامن شاعران آورده ست. / شعر / کلام نغزی نیست که معلوم حال و هوای مجهول باشد . / شعر / چاره ای نیست که با آن « فرصت » را « طلب » کنیم . / شعر / اجبار فهمیدن ِآگاهی ست ، / نه میل بلعیدن و ژاژخای واژه ها . / شعر / نخستین قدم در مسیر ظهور آزادی ست . / شعر / تبسم آشکاری ست که رنج انسان را برملا می کند . / پس / شعری باید سرود که آن را همه از بر کنند : / زارعی که از حواشی شب آمده است / عمله ای که در سایه سار آسمانخراشی متروک / خواب کودکان مضطربش را می بیند . / زنی که از جوادیه تا عباس آباد / پیاده به نان می اندیشد . / کارمند دون پایه ای با دوچرخه اش ، / که از ساعت هشت صبح بیزار است ، / و یا بیکار خوش لهجه ئی که در جوار خرابه های تخت جمشید / به مکتب مصادره می اندیشد . / شعر / تقلای محکومی ست پیش از طلوع تیر خلاص / شعر / بغض بارآور دختر بالغی ست که رؤیایش به فرمان نیست . / شعر / شرم شکست غرور انسانی ست که پاسخ سلامش را نمی دهند / شعر / ترس لاجرم نیست ، / مرز میان زادن و مردن است / .شعر / عبور آرام اندیشه ای ست که در روند خاصی پخته می شود . / شعر / شمشیر خامشی ست که بوسه بر گلوگاه شاعران دارد . / و سرانجام شعر ، / - حضور مرگ مکرری ست که دندان بر جان پریشان من می فشرد . / پس شعری باید سرود که آن را همه از بر کنند . / شعر برای او که تا پیش از خاموشی جانش / لب از « نه » بر نمی دارد . / شعر برای انسانی که غیرت خویش را / در آزمون مرگ می کاود . / شعر برای مردی که در زفاف عشق / رگ جانش را به مهریه سپرد و رفت . / شعر برای ستاره ای / که سحر ندیده / پر پر شد . / شعر برای مادری که شیوه ی شیون را / خواب و خیالش در ربوده اند . / شعر برای غنچه ی خُردی که پیش از شکفتن / پاییز را تجربه می کند . / شعر برای تازه عروسی / که رخت عزا را / تا سپیدی گیسو / به تن دارد . / و سرانجام ، / شعر برای مردم ، / همین مردم


عکس ها از سایت سیدعلی صالحی http://www.seyedalisalehi.com

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

در شعله های آب



در شعله های آب – سید مرتضی مردیها – نشر علم – چاپ اول – 1379

ص 395 – حیدر با سیمرغ مهمات را تا خط می رساند و بچه ها از آنجا بغل می کردند و تا ته کانال می بردند. جنب و جوش عرق گیری بود. بعضی موشک های خرج بسته و داخل گونی چیده شده آر پی چی را بغل می کردند و داخل کانال می دویدند. چند نفر هم که حوصله ببیشتری داشتند با فرغون هایی که از داخل خانه ها پیدا کرده بودند، مهمات تیربار و کالیبر حمل می کردند. گاهی هم زیر لب چیزهایی زمزمه می شد.
- راستی خدا چیزی سنگین تر از سرب هم خللق کرده؟ رُسِمان را کشید.
- خوب معلوم است نه.
- چطور؟
- اگر چیزی سنگین تر از سرب تو این دنیا پیدا می شد ، حتما تا حالا پیدایش کرده بودند و گلوله را با آن ساخته بودند.
- فکر می کنی این دفعه عملیات چه طور می شود؟
- والله خدا عالم است ، ولی از من بپرسی می گویم به امید خدا این دفعه پیروزی حتمی است.
- پیروزی هم نباشد بهتر از دولا دولا رفتن پشت خاکریز است .
- حالیشان می کنیم .
- یا قمر بنی هاشم خودت کمک کن . اگر این دفعه هم بر گردیم دیگر هیچ ، خرمشهر کارش تمام است ، آبادان هم می رود ، اگر آبادان رفت دیگر آبرومان می رود.
عکس اول از وحید رحمانی

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

مراهیچ مگو

چهره زرد مرا بین و مرا هیچ مگو
درد بیحد بنگر ، بهر خدا هیچ مگو
دل پرخون بنگر ، چشم چو جیحون بنگر
هر چه بینی بگذر ، چون و چرا هیچ مگو
دی خیال تو بیامد به در خانه دل
در بزد ، گفت : « بیا ، در بگشا ، هیچ مگو.»
دست خود را بگزیدم که « فغان از غم تو.»
گفت : « من آن ِ تو ام ، دست مخا ، هیچ مگو.
تو چو سُرنای منی ، بی لب من ناله مکن
تا چو چنگت ننوازم ، ز نوا هیچ مگو.»
گفتم : « این جان مرا گِرد جهان چند کَشی؟»
گفت : هرجا که کشم ، زود بیا هیچ مگو.»
گفتم : « ار هیچ نگویم تو روا می داری
آتشی گردی و گویی که درآ ، هیچ مگو؟»
همچو گل خنده زد و گفت : « درآ ، تابینی
همه آتش سَمن و برگ و گیا ، هیچ مگو.»
همه آتش گل ِ گویا و شد با ما می گفت :
« جز ز لطف و کرم دلبر ما هیچ مگو.»


گزیده غزلیات شمس – مولانا جلال الدین محمد بلخی – به کوشش دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی – شرکت انتشارات علمی و فرهنگی – چاپ پنجم 1381 – 3000 نسخه - نگاهی به این کتاب از این آدرس http://www.mowlanayear.ir/persian/article/51.html

نگارگری استاد فرشچیان روی عکس کلیک کنید و به این آدرس یروید http://pishgo.wordpress/

برچسب‌ها:

غزلی برای مرگ


من از هفت سالگی مرگ را می شناسم در قد و قامت پسرکی پنج ساله
وقتی که گریه می کرد و « بابای » مرده اش را می خواست.
چند وقتی است که دلم می خواهد برایش غزلی ساز کنم.
اما قد و قامتش به غزل نمی خورد
چرا که وقتی شاخ به شاخ دیدمش آهن پاره ای بیش نبود
من بزرگ و بزرگ تر شدم
و حالا دیری است
من از هفت سالگی مرگ را می شناسم
با لوله ای که سیم فشار قوی از چهار متری پشت بام مرد خاک و کار را وسط کوچه ،
نقش زمین کرده بود و
بوی کز سوختگی
که هنوز مجال پیدا نکرده بود
تا از لای شعله ی موهای سینه
با بوی کله پاچه ی قربانی
هر پنجشنبه به مشام برسد.
و من دیری است تا باز در فکر اینم ،
برای مرگ غزلی ساز کنم
« آن قدر سیراب مرگم من به غرقابی ز خون ... »
من بزرگ تر شدم
مرگ و غزل هم
و من از هفت سالگی مرگ را می شناسم
و من دیری است تا
« مرگ ارزانی » را با کوکاکولای یک تومانی مقایسه می کنم
کوکاکولا دیری است دیگر
یک تومان را نمی شناسد
اما غزل و مرگ ارزان
هنوز با اسم بچه های محل و اسم کوچه های شش متری و کاغذهای رنگی و پرچم های سه گوش
لای تمام بوهای کز خوردگی به مشام می رسد
و من به یاد می آورم که
من از هفت سالگی مرگ را می شناسم
وقتی که دختر چهارده ساله ی کز کرده عروس می شود
سیم فشار قوی و موی سوخته ی سینه و دستی که لای آهن پاره ها جا مانده و نیست
تا به داد دختر چهارده ساله ی کز کرده برسد.
دختری که دیری است
از پشت هفت سالگی
پنجشنبه ها را با مادر شوهر کرده قسمت می کند .
و من هم چندی وقتی است که دلم می خواهد
برای مرگ غزلی ساز کنم .
« آن قدر سیراب مرگم من به غرقابی ز خون ... »
داریوش دوله - 19/11/86

برچسب‌ها: