۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

همی نالد از مرگ اسفندیار

شب تیره بلبل نخسپد همی
گل از باد و باران بچسپد همی
بخندد همی بلبل از هردوان
چو بر گل نشیند گشاید زبان
که داند که بلبل چه گوید همی
به زیر گل اندر چه موید همی
نگه کن سحرگاه تا بشنوی
ز بلبل سخن گفتن پهلوی
همی نالد از مرگ اسفندیار

ندارد بجز ناله زو یادگار






برچسب‌ها:

هزاره دوم آهوی کوهی


هزاره دوم آهوی کوهی – شفیعی کدکنی – نشر سخن - 1376

اگر مردی
بیا ای دوست ، اینجا ، در وطن باش
شریک رنج و شادی های من باش
زنان ، اینجا ، چو شیر شرزه کوشند
اگر مردی ، در اینجا باش و زن باش !

نام بزرگ
آیینه باران و بهار چمنی
شادابی بوستان و سرو و سمنی
بیرون زتو نیست آنچه می خواسته ام
فهرست ِ کتاب ِ آرزوهای منی

تحویل سال

در لحظه ی تحویل دگر گشتن سال
با سبزه و تُنگ ِ ماهی و آب زلال
بر بوی گلی که بشکفد از تو مرا
مانند نسیم ، می پرم ، بی پر و بال

گل آفتابگردان

گل آفتابگردان و
نماز آفتابش
به شب و
به ابر و
ظلمت
نشود دمی در او گم
دل اوست قبله یابش !
مناجات
و در آغاز ، سخن بود و سخن تنها بود
و سخن زیبا بود
بوسه و نان و تماشای کبوترها بود
اهرمن خاتم دانایی و زیبایی را
برد ز انگشت سلیمانی او
جادوی کرد یکی پیر پلید
که سخن ( سِّر ِ قَدَر )
مسخ گردید و سترون گردید
ای تو آغاز ،
تو انجام ، تو بالا ، تو فرود
ای سراینده هستی ، سر هر سطر و سرود
باز گردان به سخن دیگر بار
آن شکوه ازلی ، شادی و زیبایی را
داد و دانایی را .
تو سخن را بده آن شوکت دیرین ، آمین !
نیز دوشیزگی روز نخستین ، آمین !

شبچراغ
گر چراغ شعر ، روشن در شب تارم نبود
رای رفتن ، روی گفتن ، چشم بیدارم نبود
گر نبود این شبچراغ جاودان قرن ها
در ظلام این شبستان راه دیدارم نبود
گر نبود آن پرسش خیام ز اسرار وجود
راه ، بر هر یاوه ای ، اکنون ، جز اقرارم نبود
گر نوای نای رومی بر نمی شد در سماع
از چنین زهر خموشی ، هیچ زنهارم نبود
مشعله در دست حافظ گر نبود ، آن دورها
اندر اینجا ، روشنایی ، هیچ ، در کارم نبود
راستی زندان سرایی بود آفاق وجود
گر چراغ ِ شعر روشن ، در شب تارم نبود

شکل مرگ ها
در میان گونه گونه مرگ ها
تلخ تر مرگی ست مرگ ِ برگ ها
زان که در هنگامة اوج و هبوط
تلخی مرگی ست با شرم سقوط
وز دگر سو ، خوش ترین مرگ جهان
- زآنچه بینی ، آشکارا و نهان –
رو به بالا و ز پستی ها رها
خوش ترین مرگی ست مرگ شعله ها.

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

از کوچه رندان







از کوچه رندان
درباره زندگی و اندیشه حافظ
نوشته دکتر عبدالحسین زرین کوب
انتشارات سخن
چاپ دوازدهم :1378
تیراژ : 3300 نسخه

کتابی است خواندنی به قلمی شگرف و وزین در شرح روزگار و احول حافظِ قرآنی جوان که در گذر از کوچه باغ های شیراز راه به کوچه ی رندان می برد و آنی می شود که از حوالی سالهای 720 هجری قمری – سال تولد – و 792 هجری قمری – سال مرگ – تا به امروز شعر و زبان و غزل فارسی بی نام او در یاد و خاطر هیچکس نمی تواند صورت بندد.
بخش هایی از کتاب را با هم بخوانیم : « ... در این کوچه رندان ، که میان مسجد و میخانه راهی است – که می تواند این حافظ شهر را باز شناسد ؟ که می تواند از کوچه بسلامت بگذرد و بی ملامت ؟ از این کوچه مرموز که همه چیز آن با آنچه نزد آدم های عادی هست تفاوت دارد. آدمهای آن نه به دنیا سر فرود می آورند نه به آخرت. نه مال و جاه می جویند نه کام و آسایش. نه تسلیم ننگ و نام می شوند نه پایبند دین و دانش. اما راستی این حرفها چیست ؟ کدام دوستدار حافظ هست که او را چنین بی پرده وصف کند ، دور از عنوان هایی که پندار ساده دلان به او می بندند ؟ بسیارند کسانی که حافظ برای آنها لسان الغیب است و شاعر آسمانی . اما یک رند هم می تواند همه اینها باشد و گه گاه چیزی بالاتر . رند کیست ؟ آنکه به هیچ چیز سر فرود نمی آورد ، از هیچ چیز نمی ترسد و زیر این چرخ کبود ، ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است . نه خود را می بیند و نه به رد و قبول غیر نظر دارد. اندر دو جهان کرا بود زهرة این ؟ در دنیایی که همه چیز به میزان پول سنجیده می شود ، در دنیایی که نام آوران عصر برای صید زر و سیم نه پروای نام دارند نه اندیشه جان ، فراغتی و کتابی و گوشة چمنی ، برای که کفایت می کند ؟ برای یک رند. برای یک آزاد اندیش بیخیال که این همه غوغای خود پرستی که در جهان هست برای وی جز یک فریاد پوچ نیست. در دنیایی که زاهد و واعظ شحنه شناس می خواهند حق را به سجودی و نبی را به درودی فریب دهند که می تواند مسجد و صومعه را خراب کند ، خلق را و قضاوتشان را نادیده گیرد ، در کار خدا و خلق از چون و چرا دم زند ، بجز یک رند ؟ درست است که حافظ هنوز این بیرنگی رندانه را همه جا ندارد ، درست است که او نیز گه گاه یک آدم عادی است ، از دیگران تقاضا دارد و ملاحظه ، آنچه دگران می پسندند می پسندد و آنچه دیگران رد می کنند رد می کند ، اما آخر که می تواند دایم در این کوچه رندان بنیشیند و هرگز با دیگران برخورد نکند ؟ هرچه هست حافظ نیز از وحشت و تنهایی این کوچه دلش می گیرد و بیرون می آید به دنیای عادی ، دنیای شیخ ابواسحاق ها و حاجی قوام ها . » بخش مسجد و میخانه ص 41
« ... که می گوید که حافظ هم مثل گوته ، شاعر آلمانی است ، به آنچه دوروبرش می گذرد کار ندارد و جز به خود نمی اندیشد و به احوال خود ؟ بر عکس طنز های کنایه آمیز حافظ دستگاه محتسب را می لرزاند و بسختی تکان می دهد . نه فقط شراب را برغم او موضوع عمدة غزل خویش می سازد بلکه فکر و اندیشه را هم – در آن سوی حدود سانسور که محتسب برایش مقرر داشته است – می کشاند به قلمرو فلسفه ، به قلمرو چون و چرا . اگر محتسب کتابهای « محرمه الانتفاع » را به آب فرو می شوید وی در کوچه رندان که هست یک کتابخانه را درون بیتی یا غزلی می گنجاند و بر سر زبانها می اندازد . نه آیا گه گاه در یک بیت یا یک غزل او حاصل تمام چون و چراهایی هست که آزاد اندیشان را هم نزد متشرعه منفور می دارد هم نزد واعظ و محتسب ؟ خم و سبویی را که محتسب می شکند ، رندان باز می سازند و این بار ، در آن شرابی می ریزند که دیگر ریختنی نیست : شعر و غزل . وقتی شاه شجاع ، پسر محتسب نیز در این کوچه رندان منزل می گیرد پیداست که محتسب دیگر مغلوب است و مقهور .» بخش رند و محتسب ص 53 و 54
« ... در مورد الفاظی چون جام و می و معشوق و خرابات که در سخنان عرفانی حافظ هست بدون شک توجه به این نکته نیز که پیش از وی در کلام ابن فارض و شبستری هم اینگونه لفظها از تنگنای قلمرو جهان حسی به آن سوی دنیای غیر حسی راه یافته اند دیگر در این باب جای شک باقی نمی گذارد که این گونه الفاظ را آنجا که معنی حسی در آنها انسان را خرسند نمی کند باید به معنای ماوراء حسی حمل کرد. این امر که کلام گوینده را فقط وقتی می توان بر معنی رمزی تأویل که مفهوم ظاهری و حسی آن کافی بنظر نیاید در ادراک مفهوم این رمزها البته شرط مهم است و در مورد کلام حافظ نیز بدون تردید تصور وجود رمز و استعاره فقط وقتی جایز است که سخن وی را با آنچه مفهوم حسی و مادی آن اقتضا دارد نتوان تفسیر کرد. بخش رویا و جام ص 93

کتاب در 277 صفحه به بخش های گوناگونی از زندگی حافظ می پردازد.

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

شعری برای برخاستنها



قصيده‌ي “آبي، خاكستري، سياه“:
«...با من اكنون چه نشستن‌ها، خاموشي‌ها/با تو اكنون چه فراموشي‌هاست/چه كسي مي‌خواهد من و تو ما نشويم /خانه‌اش ويران باد /من اگر ما نشوم، تنهايم /تو اگر ما نشوي، خويشتني /از كجا كه من و تو شور يكپارچگي را در شرق باز برپا نكنيم/از كجا كه من و تو مشت رسوايان را وانكنيم/من اگر برخيزم تو اگر برخيزي همه بر مي‌خيزند /من اگر بنشينم تو اگر بنشيني چه كسي برخيزد؟ /چه كسي با دشمن بستيزد؟ /چه كسي پنجه در پنجه‌ي هر دشمن دون آويزد /دشت‌ها نام تو را مي‌گويند/كوه‌ها شعر مرا مي‌خوانند /كوه بايد شد و ماند، رود بايد شد و رفت، دشت بايد شد و خواند /در من اين جلوه‌ي اندوه زچيست؟ /در تو اين قصه‌ي پرهيز كه چه؟/در من اين شعله‌ي عصيان نياز، در تو دمسردي پاييز - كه چه؟ /حرف را بايد زد!/درد را بايد گفت!/سخن از مهر من و جور تو نيست/سخني از متلاشي شدن دوستي است،و بحث بودن پندار سرور آور مهر /آشنايي با شور؟/و جدايي با درد؟/و نشستن در بهت فراموشي ــ يا غرق غرور؟!/سينه‌ام آينه‌اي است با غباري از غم تو /به لبخندي از اين آينه بزداي غبار/ آشيان تهي ‌دست مرا،مرغ دستان تو پر مي‌سازد/آه مگذار، كه دستان من آن/اعتمادي كه به دستان تو دارد به فراموشي‌ها بسپارد/آه مگذار كه مرغان سپيد دستت/دست پرمهر مرا سرو تهي بگذارد/من چه مي‌گويم، آه...با تو اكنون چه فراموشي‌ها؛/با من اكنون چه نشستن‌ها، خاموشي‌هاست/تو مپندار كه خاموشي من،هست برهان فراموشي من/من اگر برخيزم /تو اگر برخيزي /همه بر مي‌خيزند»(حميد مصدق ـ آذر و دي 1343

برچسب‌ها:

یک بهانه کوچک برای پرداختن به مردی بزرگ - پیش درآمد برای شهرام ناظری


از آن باده ندانم چون فنايم
از آن بي‌جا نمي‌دانم كجايم
زماني قعر دريايي درافتم
دمي ديگر چو خورشيدي برآيم
به جايي درنگنجيدم به عالم
بجز آن يار بي‌جا را نشايم


بنظرم او خواننده ای است مؤلف

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

چقدر تنهاییم 2




با آن كه روان به جمع و با تن هاييم
در جمع ؛ پريشيده ي رفتن هاييم
در غربت مابين و مپرس از غم ما
كز رفتن يك تن چه قدر تنهاييم
« دكتر محمدرضا شفيعي كدكني »
با یاد مصطفی

برچسب‌ها:

چقدر تنهاییم 1



بزرگ بود
و از اهالي امروز بود
و با تمام افق هاي باز نسبت داشت
و لحن آب و زمين را چه خوب مي فهميد

صداش
به شكل حزن پريشان واقعيت بود
و پلك هاش
مسير نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست هاش
هواي صاف سخاوت را
ورق زد
و مهرباني را به سمت ما كوچاند

به شكل خلوت خود بود
و عاشقانه ترين انحناي وقت خودش را
براي آينه تفسير كرد

و او به شيوه باران پر از طراوت تكرار بود
و او به سبك درخت
ميان عافيت نور منتشر مي شد .

هميشه كودكي باد را صدا مي كرد
هميشه رشته صحبت را
به چفت آب گره مي زد .
براي ما يك شب
سجود سبز محبت را
چنان صريح ادا كرد
كه ما به عاطفه سطح خاك دست كشيديم
و مثل لهجه يك سطل آب تازه شديم
و بارها ديديم
كه با چقدر سبد
براي چيدن يك خوشه بشارت رفت .
ولي نشد
كه روبروي وضوح كبوتران بنشيند
و رفت تا لب هيچ
و پشت حوصله نورها دراز كشيد
و هيچ فكر نكرد
كه ما ميان پريشاني تلفظ درها
براي خوردن يك سيب
چقدر تنهاييم .
« سهراب سپهري »

برچسب‌ها:

نمونه ای از اندیشه ی جهانی -

براي نزديك تر شدن به خدا ؛ به مردم نزديك تر شويد
« جبران خليل جبران - یک جان دردمند »

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه

به بهانه آوای باران




يك لحظه و يك ساعت دست از تو نمي دارم
زيرا كه تويي كارم زيرا كه تويي بارم
جان من و جان تو گويي كه يكي بوده است
سوگند بدين يك جان ، كز غير تو بيزارم
رفتم بر درويش گفتا كه «خدا يارت.»
گويي به دعاي او شد چون تو شهي يارم .

برچسب‌ها:

از نيايش های مثنوي



6:1438 اي دهنده عقل ها فرياد رس /تا نخواهي تو نخواهد هيچ كس
6:1439 هم طلب از توست و هم آن نيكوي /ما كه ايم اول توي آخر توي
6:1440 هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش /ما همه لاش ايم با چندين تراش
2:2245 يارب اين بخشش نه حد كار ماست /لطف تو لطف خفي را خود سزاست
2:2446 دست گير از دست ما ما را بخر /پرده را بردار و پرده ما مدر
2:2447 باز خر ما را از اين نفس پليد /كاردش تا استخوان ما رسيد
2:2448 از چو ما بيچارگان اين بند سخت /كي گشايد اي شه بي تاج و تخت
2:2449 اين چنين قفل گران را اي ودود /كي تواند جز كه فضل تو گشود
2:2450 ما زخود سوي تو گردانيم سر /چون توي از ما به ما نزديك تر
2:693 ياد ده ما را سخن هاي دقيق /كه تو را رحم آورد آن خوش رفيق
2:694 هم دعا از تو اجابت هم زتو /ايمني از تو مهابت هم زتو
2:695 گرخطا گفتيم اصلاحش تو كن /مصلحي تو اي سلطان سخن
2:696 كيميا داري كه تبديلش كني /گرچه جوي خون بود نيلش كني
2:697 آب را و خاك را بر هم زدي /زآب و گل نقش تن آدم زدي
1:1338 آب دريا جمله در فرمان توست /آب و آتش اي خداوند آن توست
5:4163 هم دعا از من روان كردي چو آب /هم نباتش بخش و دارش مستجاب


شماره ها مربوط به بیت و دفتر در مثنوی به تصحیح عبدالکریم سروش می باشد

برگرفته از سی دی سروش قونیه شرکت نیستان جم http://www.neyestan.com

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه

آتش زدي در عود ما


اي يوسف خوش نام ما ، خوش مي‌روي بر بام ما
اي درشكسته جام ما ، اي بر دريده دام ما
اي نور ما ،‌ اي سور ما ، اي دولت منصور ما
جوشي بنه در شور ما تا مي ، شود انگور ما
اي دلبر و مقصود ما ، اي قبله و معبود ما
آتش زدي در عود ما ، نظاره كن در دود ما
برای شنیدن : نوار دود عود
آهنگساز : پرویز مشکاتیان
تنظیم کننده: کامبیز روشن روان
آواز : محمدرضا شجریان

برچسب‌ها:

سید فریدون درویشی

از رقص پنجه تا سماع کلام
سید سلمان درویشی
متولد 1347 – شهرستان سرپل ذهاب
سید فریدون درویشی
متولد 1348 – محله ی سنجابی کرمانشاه


فرزندان سید حسین درویشی در خانه ای چشم به جها ن گشودند و پا گرفتند که تا بود در آن ذکر بود و کلام و شور و شوق و شیدایی ، تا که به « حرف و گفت و صوت » رسیدند ، آنان بودند و آواهای اساطیری و آوازهای سرزمین مادری ، آنان بودند و « سینه ی شرحه شرحه » ی پدری که در این خانه – مکتب ، به شیوه و سنت پیشینیان هرآنچه را که از نسل گذشته ی خویش به میراث برده بود ، از تنین و تنن های خروشان تنبور و هُرم نفس و گیرایی آواز روزگاران کهن گرفته تا مراقبت و پاکی نفس و تزکیه ی درون ، همه را سینه به سینه در کام پرعطش فرزندانش ریخت ، و دم به دم ، ایشان را بیاموخت که :
« آب کم جو ، تشنگی آور بدست --- تا بجوشد آبت از بالا و پست »
و به منظور بدست آوردن تشنگی ها ، آنان را بازگذاشت تا ضمن دستیابی بر کسب منشی مستقل و منحصر به فرد ، بر پای خود ایستاده و چون او با طی طریق در این وادی حیرت زا ،به قدر وسع بکوشند.

سید فریدون که سر پنجه و زخمه ی تنبورش به زخمه های پدر می ماند ، محضر عارف فرزانه آقا سید محمد احمدی را درک نموده و علاوه بر آموختن شیوه ی اساتید گذشته ، تنبور را به دو سبک گوران و صحنه ، به شیوایی و زلالی هرچه تمام تر می نوازد و نیز با مقام های حقانی و باستانی تنبور آشنایی کامل دارد. آموزش این ساز مقدس و باستانی هم ، درحال حاضر در دستور کار اوست.

و سید سلمان که «کوکِ مست» صدایش را از خانه - مکتب پدر به ودیعت دارد ، موسیقی دستگاهی و ردیف را نیز یک چندی نزد استاد «محمد ملاآقایی» به فرا خور فرا گرفته و به همراه برادر با اجرای کنسرت و شرکت در فستیوالهای داخل و خارج از کشور ، همچنان در معرفی و نکوداشتِ موسیقی عرفانی – حماسی زاگرس نشینان مشغول و کوشاست.

تقدیم به فرزندان آقاسید حسین درویشی ،هنرورزانی از تبار خنیاگران زاگرس
شهریور ماه 1385 – کرج

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ آبان ۲۹, چهارشنبه

حکمت خسروانی 2 - قصه های شیخ شهاب


شيخ شهاب سهروردي ( 549-587 ق ) حكايت مي‌كند : وقتي، هدهد درميان بومان افتاد . برسبيل رهگذر ، به نشيمن ايشان نزول كرد . و هدهد به غايت حدت بصر مشهور است و بومان روزكور باشند ، چنان كه قصه‌ي ايشان نزديك اهل عرب معروف است . آن شب هدهد در آشيان با ايشان بساخت و ايشان هرگونه احوال از وي استخبار مي‌كردند .
بامداد ، هدهد رخت بربست و عزم رحيل كرد .
بومان گفتند : «اي مسكين ، اين چه بدعت است كه تو آورده‌اي ؟ به روز كسي حركت كند ؟»
هدهد گفت : «اين عجب قصه اي است ! همه‌ي حركات به روز واقع شود .»
بومان گفتند :«مگر ديوانه‌اي ؟ در روز ظلماني كه آفتاب مظلم برآيد ، كسي چيزي چون بيند ؟»
گفت «به عكس افتاده است شما را . همه‌ي انوار اين جهان طفيل نور آفتاب است و همه‌ي روشنان اكتساب نور و اقتباس ضوء خود از او كرده‌اند و عين الشمس از آن گويند او را كه ينبوع نور است .»
ايشان او را الزام كردند كه « چرا به روز كسي هيچ نبيند ؟»
گفت «همه را در طريق قياس به ذات خود الحاق مكنيد – كه همه كس به روز بيند. و اينك ، من مي‌بينم ، در عالم شهودم ، درعيانم ، حجب مرتفع گشته است ، سطور شارق را بي‌اعتوار ريبي بر سبيل ادارك كشف مي كنم .»
بومان چون اين حديث بشنيدند ، حالي فريادي برآوردند و حشري كردند و يكديگر را گفتند « اين مرغ مبتدع است : در روز كه مظنه‌ي عما است ، دم بينايي مي زند !» حالي، به منقار و به مخلب دست به چشم هدهد فراداشتند و دشنام مي دادند و مي گفتند كه «اي روز بين!» زيرا كه روزكوري نزد ايشان هنر بود . و گفتند كه « اگر بازنگردي ، بيم قتل است.»
هدهد انديشه كرد كه « اگر خود را كور نگردانم ، مرا هلاك كنند . زيرا كه مرا بيشتر زخم بر چشم زنند و قتل و عما به يكبارگي واقع شود . الهام «كلموا الناس و علي قدر عقولهم » به او رسيد . حالي ، چشم برهم نهاد و گفت « اينك من نيز به درجه‌ي شما رسيدم و كور گشتم.»
چون حال به اين نمط ديدند ، از ضرب و ايلام ممتنع گشتند .
هدهد بدانست كه در ميان بومان افشاي سر ربوبيّت كفراست . تا وقت رحلت ، به هزار محنت كوري مزوّري مي كرد .

قصه های شیخ اشراق - نشر مرکز - چاپ اول 1375 - ویرایش جعفر مدرس صادقی

برچسب‌ها:

حکمت خسروانی 1 مثنوی - بی تمییزیان



آن يكي درخانه‌اي درمي‌گريخت / زرد رو و لـــب كــــــبود و رنگ ريخت
صاحب خانه بگفتش خيرهـسـت /كه همي لــــــــرزد تو را چون پير دست
واقعـــه چونست چون بگريختي /رنگ رخـــــــــساره چنيــن چون ريختي
گفت بهره سخره شاه حـــــرون /خر همي‌گــــــيرند امـــــــــروز از برون
گـــفت مي‌گيرند كو خر جان عم /چون نه‌اي خر رو تو را زين چيست غم
گفت بس جدَند و گرم اندر گرفت /گــــــــــــر خـــــرم گيرند هم نبود شگفت
بهر خــــر گيري برآوردند دست /جدَ جد تمييز هـــــــــم بــــــــــرخاستست
چونك بي‌تمييزيان مان سرورند /صاحب خـــــــر را به جاي خــــــر برند

حكايت از دفتر پنجم مثنوي‌ بيت 2538 به بعد
نسخه قونیه تصحیح عبدالکریم سروش

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ آبان ۲۷, دوشنبه

کوه در رقص آمد و چالاک شد


کوه در رقص آمد و چالاک شد «خداوندگار مولانا جلال الدین محمد بلخی»

از دیر باز تا کنون در گستره ی موسیقایی ایران زمین هم خوانی مردان ، و صدا در صدا افکندنِ چند تنی باهم که آواهایِ پرتنین و تنن خش دار ِسینه هاشان را گاه به مویه سرایی و گاه به حماسی خوانی درهم می آمیخته اند، مرسوم روزگاران بوده و هست. و آنگاه که اندکی بر این ساختار آوایی درنگی داشته باشیم به روشنی و وضوح هرچه تمام تر پژواک طبیعت را در ترکیب نغمه های گهواره ی زیست محیطی خویش ،باز خواهیم یافت، و بی گمان نخستین آوا نویسی های موسیقی کهن ما تا پیش از پیدایش شیوه ی نوین آوانگاری ، از گوشه گوشه ی زیست بوم جغرافیایی مان برمی خاست و بر سینه های مردان و زنانی که نقش خط حامل را بر عهده داشته اند ، می نشست.
و بر این باورم کوهستانهای سر به آسمان کشیده ی این خاک پرگهر با آن سر ستیغ های بلند و سینه های پر خراش ، شیب ها ، پیچ و واپیچهای موزون و ناموزون، غارها و دره های وهم انگیز ، سایه ساران و کمرکشی های دل فریب و چشم نواز، قوس و چرخ های کناره ها، سپید و روشن های صبحگاهی، رنگ به رنگ شدن های افق در هنگامه ی فرونشستن خورشید خاوران، بانگ بانگ و موج در موجی های نسیم بامدادی، خروش و توفندگی های باد رمنده، تیز چشمی و بالا بلند پروازی شاهین شکاری در پهنه ی آسمان - رهای ِرهایِ رها و رونده - ، چرخش و چالاکی حباب بر فراز بستر رودان تپنده و جهنده ، ناز روی و خرامانی غزال گریز پای و همه و همه به مصداق همان که پیشتر گفتم، صدا در صدا افکندنِ آواهایِ پرتنین و تنن ؛ جان مایه های اندیشه و هنر و فرهنگ مردمان کوهپایه نشین و مناطق همجوار را بر ایشان ارزانی داشته ، مناعت طبع، سترگی همت، فراخی دید و افق اندیشه، داد و دهش، بلندی آرزو، حشمت و وقار ِ رفتار و کردار، دو چندی توان در گذار معیشت و تامین معاش، پیشتازی در گُردی و پهلوانی و گردن فرازی ، پیش گامی در پیش مرگی و سر اندازی و جان بازی، حق شناسی و مردم داری و مردم آمیزی در عین خلوت نشینی و سکوت و تنهایی را بدیشان آموخته و آنان را چون مامی مهرورز و محتشم در سینه ی خویش پرورانده است. - 24/07/87
عکس 2: البرز - آذر محمدیان
عکس 1 :جبهه شرقي کوه بيستون ؛ رشته کوه زاگرس سایت قلمرو کوهستانی ایران - محمد حاج ابوالفتح

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

بسازید و از داد باشید شاد


بکوشید تا رنجها کم کنید \دل غمگنان شاد و بی غم کنید
بسازید و از داد باشید شاد \تن آسان و از کین مگیرید یاد
سخنهای دیرینه یاد آورید \به گفتار لب را به داد آورید
جهان یادگار است و ما رفتنی \به گیتی نماند بجز مردمی
سراینده باش و فزاینده باش \شب و روز با رامش و خنده باش

یکبار دیگر چند بیت نغز ، لطیف ، سترگ و پرصلابت فرزانه ی توس را با هم بخوانیم بیش از هزار سال از عمر این ابیات می گذرد اما نه تنها که رنگ کهنگی و غبار فراموشی بر آن ننشسته است بلکه با شیوایی تمام ضرب آهنگ کوشش و تلاش به قصد غمخواری و دستگیری از دوستان و یاران در آن به گوش می رسد .
بکوشید تا رنجها کم کنید \دل غمگنان شاد و بی غم کنید

به غلط در فرهنگ عامه بخش بزرگی از ادبیات کهن سال پارسی به بیکارگی ، گوشه نشینی ، دوری از دنیا و کار و تلاش نامبردار گردیده است که بسی مایه تاسف است که در دنیای پرهیاهوی صنعتی و شهری زده امروزی از سرچشمه های جوشان و زاینده ی زندگی بخش ادب این سرزمین به دور مانده ایم .
از بین هزاران هزار بیت شعر پارسی به عنوان نمونه فقط این چند بیت بالا را گواه می آورم ، شاید در بین خوانندگان، باشند کسانی که ابیاتی در رد نظر اینجانب در ضمیر و خاطر خویش به یاد سپرده باشند. با آنها موافقم اما باور دارم در مقابل دریای بی کران ادب و حکمت ایرانی آن ابیات هرز آبی بیش نیستند.
و اما بیت دوم :
بسازید و از داد باشید شاد \تن آسان و از کین مگیرید یاد
فقط توجه شما را به کلمه « بسازید» جلب می کنم همانگونه که می تواند معنای سازش را درخود داشته باشد بی شک هیچ یک از شما چون من نمی تواند مفهوم ساختن و تلاش و کوشش و کار را از این بیت حذف نماید به ویژه رد تن آسانی و کینه ورزی در مصرع بعدی –
سخن کوتاه می کنم و از شما می خواهم سخن فرزانه ی توس را بار دیگر با ذهنیتی که بیان کردم دوباره بشنوند.

بکوشید تا رنجها کم کنید \دل غمگنان شاد و بی غم کنید
بسازید و از داد باشید شاد \تن آسان و از کین مگیرید یاد
سخنهای دیرینه یاد آورید \ به گفتار لب را به داد آورید
جهان یادگار است و ما رفتنی \به گیتی نماند بجز مردمی
سراینده باش و فزاینده باش \شب و روز با رامش و خنده باش

برچسب‌ها:

بی مهری با فرهنگ ، هنر و ادب ِساوجبلاغ


شنبه ، یک شنبه ، دوشنبه ، سه شنبه ، چهارشنبه پنج روز، کار و تلاش در هفته و پنجه در پنجه افکندن با روزمره گی و روزمرگی به امید یک نشست کوتاه چند ساعته با دوستان در آخرین روز هفته در فرهنگسرا با اهالی شعر و ادب و داستان و نمایش و کتاب و فیلم ، تو را از سال 80 وقتی که با پیشنهاد مهرداد خرمن بیز آن روزگار که دانشجوی حسابداری دانشگاه آزاد کرج و کارمند تازه کار اداره فرهنگ و ارشاد ساوجبلاغ شده بود، به مدت هفت سال است که می کشاندت تا از دنیای شلوغ و سرد ِکاری اندکی فاصله بگیری و کم کمکی در فضای نیمه زنده و اندک جنب و جوش ِ انجمن و فرهنگسرای هشتگرد، نفسی بگیری - با وجود هزار و یک شر و خیر مانده در طول هفته که دو سه ساعت ِآخرین روز هفته را نشانه رفته اند تا این چند ساعت را که برای خودت و فرهنگ کنار گذاشته ای ببلعند - می رسی و می نشینی در ردیف آخر و خودت را آماده کرده ای تا که بشنوی کلامی استخوان دار از نجار ِشعر پیشه ، یاد بگیری تعبیری غمناک از دانشجویی رمانتیک و لابلای گفت و واگفت ها، شیوه ی ریز بینی و سرشاخ شدن شاعری کهنه کار را با کلمات بیاموزی ، یا که کیف کنی از نوک زدنهای تند و گزنده دانش آموزی که تازه فروغ و شاملو را به شعر خود گره زده، مهراب حیدری را می بینی که با سماجت همیشگی که می توان گفت در بسیاری موارد راه به روداری می برد، یک هفته دیگر اهالی را دور هم جمع کرده است تا که ذهن ها را به چراگاه تنفس ببرد، در خود فرو رفته ای و مهراب حیدری و میز شعرش را می بینی که مهمانی را درکنارش نشانده اند و حضار را به شنیدن و سکوت دعوت می کند، مهمانش (فعلن هنوز محترم است ) بعد از اینکه چند جمله ای ادبی و فرهنگی در قالب کلیشه های روزنامه ای و رسانه ای حواله ات می دهد، با همان منش جور!!؟نالیستی می رود سراغ ادب مغرب زمین و مغرب زمینیان و بعد باز می گردد به مشرق و در داغی و گرماگرم مباحث، بعد از نوشیدن لیوانی آب - علاوه بر یکی دو لیوان شربت در ضیافت ویژه با بزرگان - به یکباره هوس سر قدم رفتن به حال تو و دیگر شنوندگان به جانش می افتد و افاضه فضل می فرماید که : شهرام ناظری به خاطر دختر بازی و شراب خوردن از طرف غربی ها جایزه می گیرد.
اگر فرمایشات گوهر بار ایشان هضمتان نشده به روایت من بخوانید که آن را شاید به هضمتان برسانم: «اگر این فرانسوی های بی تمییز به شهرام ناظری نشان شوالیه می دهند، برای این است که در بلاد فرنگستان با دخترکان اجنبی سَر و سِر می دهد و به بازی بازی و شاید هم ناز بازی و شایدتر هم نا بازی مشغول می شود و اندکی از آن تلخ وش مرد افکن بالا می اندازد و سرگرم می شود و سَر و سِر باخته ی لعبتگان بِلوند و بلند نعره در می افکند که اندک اندک جمع مستان می رسند...».
گوش تا گوش سرخ می شوی و در عجب، اما یاد مهراب حیدری می افتی که در این چند سال تریبونش همیشه ی خدا آزاد بوده است و جایی برای گفتن، به خود می خواهی بگویی که این جناب مهمان ( شک دارم که دیگر هنوز محترم باشد) حرمت شهرام ناظری را نگه نداشته ، به تو که بی احترامی نکرده است، اما بر می گردی به تحلیل فنی و بسیار دقیقی که از ادب مغربیان آورده با فرمایشاتی گوهرریزتر از این جنس که شعری از اوکتاویو پاز بر می گزیند، در وصف زنای با محارم و به تمامی آن را از بر و یک نفس می خواند و تمامی هنر و فرهنگ و دین و دانش بخشی گسترده از جهان را ، از کهن روزگاران تا به امروز به همان جای همیشگی و معروف که زباله دان تاریخ باشد درافکنده ، و تو را ، نهی از منکر کرده و منع ، از پرداختن به آن، و امر به معروف که هرچه خوبان پراکنده و از هم گسیخته دارند ما به یکباره و تمامی در خود داریم ، پس چرا طلب کردن آن از بیگانه، دعوتت می کند به رجعت به مکارم اخلاق خودی و از اینجای بحث تا رسیدن به آنجای بحث ِ شیرین غرب شناسی یعنی همان بحث اعطای لقب دختر بازی – که من می خوانمش خانم بازی تا تو خود چه دانی !!؟ - به استاد ناظری.
گیج و مات و مبهوت این فرمایشات مانده ام که فحش را به خود بگیرم یا نگیرم؟ ، سخنران آیا من ِشنونده را خر گیر آورده یا نه!؟ در عین اینکه دارم با خود کلنجار می روم که جواب خداوندان اندیشه غربی را که خوانده ام چه بدهم ، با همینگوی و تولستوی چه کنم ؟ آیا دیگر بار رو خواهم داشت که از شکسپیر قطعه ای، بندی، چیزی بخوانم؟ آیا وقتی بکت را دوباره بردارم و بخواهم بخوانم زیر نگاه های استراگون و ولادیمیرش تاب خواهم آورد؟
می شود در جایی باشی، بشنوی که تمامی فرهنگ مغرب زمین در شرح زنای با محارم است، آنگاه نیایش جبران خلیل جبران را بخوانی؟ آیا از نگاه و سر کچل شل سیلور استاین خجل نخواهم شد وقتی که داستانک هایش را برای کودکم بخوانم؟ از هانری کوربن و ادوارد براون و فیتز جرالد و آنه ماری شیمل و دیگر صاحبان خرد مغرب زمین نامی نمی برم که آب خواهم شد.
آن روز گفتند که مدعوین این مهمان (دیگر به محترم بودنش فکر نمی کنم) در کنایه و در لفافه و در لابلای چند لایه سخن و آسمان به ریسمان بافتن، پذیرفته اند که مهمانشان بد گفته است و بی رسمی نموده. و ما هم هیچ نگفتیم و درشت را شنیدیم و بر خود هموارش کردیم که باید تساهل داشت!! و غمض عین!! و کظم غیض!! و عادت به شنیدن سخنان مخالف.
و ما هم غمض و کظم و عادت کردیم و امید بستیم به جبران و نواخت هنرمندان، که خبر در رسید که معاون ِهنری ِتوانمند و اهل قلم و صاحب ذوق اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی ساوجبلاغ، یعنی همان دوست دانشکده حسابداری، که در هوای هنر و ادب، حساب و کتاب را به سوی افکند و با انصراف ، راه به سوره برد تا ادب و نمایش بخواند که مرد آن کارزار بود و به گواه بسیاری از دوستان و دشمنان در این چند ساله ی اشتغال در اداره فرهنگ و ارشاد حق مطلب را اگر نه به تمامی که به قدر وسع ادا کرده ، حکم بر تعلیق ِمعاونت دریافت داشته، که تو خود بهتر می دانی، حکم ِمرگ ِذوق و تلاش است برای انسانی پویا و پرجوش که در این سالیان همگام و همپای اهالی هنر و دانش شهرستان بوده است.
اندک گواه اگر بخواهیم، برپایی سه دوره جشنواره هنری با حضور هنرمندان و فرهیخته گان سترگ کشوری، که ارتباط دوستانه ایشان با مهرداد خرمن بیز (کورش نیا) که اکنون خود نیز در فهرست هنرمندان شناخته شده ی کشور، نام آشناست، گواهی است که دیگر اندک نیست.
اما عدم برگزاری جشنواره سالیانه و حذف افراد خبره و توانمند در عرصه فرهنگ شهرستان ، نشان از آن داشت که کشتی بانان فرهنگ و هنر شهرستان خیال به گل نشاندن کشتی رونده و پر قدرت واگذارده شده به خود را دارند که در اقدامی شیرین کارانه تر ، در بر اهالی انجمن دیر پای شعر و ادب شهرستان می بندند و ایشان را از حضور در سالن همیشگی فرهنگسرا که خانه ی آنهاست، منع می نمایند.
کلام آخر :
اگر بر روند مسائل پیش آمده در یکی دوساله اخیر - با در نظر گرفتن حرکتهای موازیی چون انجمن شعر ولایت و انجمن نمایش ولایت و غیره که حداقل قصد آن ایجاد تفرقه و جدایی است و انگشت اتهام به سوی دیگران گرفتن - در یک چشم انداز کلی نگاهی دوباره و چندباره داشته باشیم ، خواهیم دید حرکتی غیر دوستانه با اهالی فرهنگ شکل گرفته که تنها با ابراز نگرانی از بی مهری با فرهنگ ، هنر و ادب ِساوجبلاغ ، پناه خود را باید همان فرهنگ و هنر و ادب بدانیم، نه بی هنری و بی فرهنگی و بی ادبی.

می بینمت که عزم جفا می کنی، مکن
عزم عتاب و فرقت ما می کنی، مکن
در مرغزار غیرت چون شیر ِخشمگین
... قصد کدام خسته جگر می کنی؟ مکن (مولانا)
11/08/87

برچسب‌ها:

۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

حماسه ی موسیقایی و موسیقی حماسی


دِ روزِ نَوَردِت وا سازِ شامیرزا
چنو ناله کِردِم که سنگ هم وریسا
«از زبان ایرج رحمانپور- خنیاگر رنج»

آنگاه که گوش به نوا و کلام رحمانپور می سپاری چونان است که گوش بر دیوار ستبر تاریخ نهاده ای ، تاریخی هزار تو و پیچ در پیچ ، حنجره ی خراشیده اش با فریادهای مورب و زخمه های حلقوی تو را از دایره یک قوم و تبار گذر می دهد و از لب آن دیوار چند توی ِ غبار گرفته ات فراز می دارد تا ستیغ زاگرس و آنگاه که بر بلندای این بلند بی همتا ایستادی وزش باد آواهای دور و گمشده را با نوکاوی و نوزایی در لابه لای کش و قوس های کمانچه و نغمه های ایرج که دیگر خنایگر یک قوم و تبار نیست با خود به همراه می آورد.
طنین زخمه های دوتار نوازان نامدار و گم نام خراسان ، سرپنجه های مولانا بر رباب افغان ، خوش نغمه سرایی عاشیق های آذربایجان رها بر سبلان ، لای لای ها و حبیبی یا نورالعینی مادران عرب زبان اهواز ، سوز مویه ها و مرگ سرایی های جوان دادگان لر ، هلهله ی دخترکان شادی خوان ترکمن در مجلس عروسی ، خوش خوانی و خوش سرایی حسن زیرک و عرفان پیران کردستان ، تنین و تنن های تنبور یارسان کرمانشاه ، رقص شالیزار و موج موج دریا از گیلان و مازندران تا کوبه های دمام و سنج در آبهای خلیج فارس و این چنین است که رحمانپور با تکیه بر سنتهای گوسانی و خنیاگری ، من و توی شنونده ی امروزی ِ شعر و نوایش را به ادبیات و چکامه سرایی یک فرهنگ در هزاره ی سوم پیوند می زند .

برچسب‌ها:

بلعیدن سیم خاردار




من درد در رگانم


حسرت در استخوانم


چيزی نظير آتش در جانم پيچيد


سرتاسر وجود مراگويی


چيزی


به هم فشرد




«از زبان شاملو»
عکس : رامسر - آرزو سلیمانی

برچسب‌ها:

هشتاد و چاری - شعر نا تمام



با تو هستم من هزار و سيصد و هشتاد و چهاري *
يك و دو ، سه ، چهار ، تق تق تتق تق *
صداي ضربه‌هامو از پس ديوار داري ؟ *
من هستم ! *
يك هزار و سيصد و پنجاه شمارَم *
يك و دو ، سه ، چهار ، تق تق تتق تق *
منم من ! *
يك هزار و سيصد و پنجاه شمارَم *

تو اون سلول تنگ و تار نمناك ، نشوني از خودم ، باهات دارم *

منم اون تو كشيدم انفرادي *
منم اون تو بودم وقت زيادي *

با تو هستم من هزار و سيصد و هشتاد و چهاري *
كه بايد هم ،
تو
يك روز ،
تاتي تاتي
به اين سلول اين ور پا بذاري *
مقصر بوده‌ام حرفي درش نيست *
تو رو هم
اينجا ،
كشيدم ،
مقصر بوده‌ام ، حرفي درش نيست *

ولي اما تو اينجا بودن من هم ،
به پرس كه *
هزار و سيصد و چندتاي قبلي به نحوي مرتكب آيا نبودن ؟ *

بگم اما كه جرم من دوچندتاست *
چرا كه من تو رو ،
نه از غريزه ،
كه از روي تعمد سخت مي خوام *
هزار و سيصد و هشتاد و چهاري * هزار و سيصد و چند تاي قبلي *
بدون اغلب به فكر من نبودن *
تو اون ساعت كه مست و شاد و كيفور *
تو جاي مادرامون مي خزيدن *
به حكم طبع و قانون طبيعت *
به مثل كشت و كاري چون زراعت *
زمين ديم و كلي تخم ارزون *
همين جور فله و ديمي و كشكي *
يه نسلي مثل من بي هيچ فكري *
شديم محصول تاپ سوگلي شون*

هزار و سيصد و هشتاد و چهاري * كه يك روزي به اينجا پا مي ذاري *
دلم مي‌خواد برات يك‌جوري باشم *
دلم مي‌خواد كه اين‌جوريش نباشم *
دلم مي‌خواد براي يك هزار و چند بعدي *
چنين شعري اگر يك روزگاري * توهم شاعر شدي * تو كار نياري *

هزار و سيصد و هشتاد و چهاري * اگر يك روز به اين سلول اين ور پابذاري *
دلم مي‌خواد كه تا آگاه از اين بند * به قول مولوي با هم بخونيم *
« زين دو هزاران من و ما ، اي عجبا من چه منم »
« گوش بده عربده را دست منه بر دهنم » - 30/10/83

برچسب‌ها:

يك وقتي كه يك جايي گم شدم




خيره به ديوار – يك ، دو ، سه ، شمارش تا دوازده - يك ، دو ، سه ، شمارش تا دوازده – زمان ، همان سرگيجه‌ي عقربه‌ها – ثانيه – دقيقه – ساعت –
حسابداري سرگيجه‌ها – ترازنامه – دارايي منهاي بدهي ، نتيجه ، فرصت‌هاي ازدست رفته – قابل توجه صاحبان سهام – اين يعني ، سرمايه –
يك ، دو ، سه ، شمارش تا دوازده – ثانيه – دقيقه – ساعت – روز – ماه سال – سال – سال – عمر رفته – زمانهاي ازدست رفته – مارسل پروست هم جزو صاحبان سهام بود؟ – در جستجوي ترازنامه بود؟ – چرا زمان را محاسبه مي‌كرد؟-
در صورت حسابها آيا زمانهاي از دست رفته گزارش مي شوند؟ – انسان در تكاپو – انسان در جستجو ، از دل زمين تا كهكشانها – از زرين كوب بشنويم :‌ زندگي بي جستجو افسردگي است – جستجوي چه ؟‌ و براي چه ؟ -
انسان در جستجوي معني – يك كتاب – يك تجربه از اردوگاههاي مرگ – انسان در جستجوي زمان است يا معني؟ – در صورتي كه معني را فرض بدانيم ، با معني‌باختگي در قرن بيستم چه خواهيم كرد؟ – نمي شود از كنار اين كلمه بدون آوردن نام بكت رد شد – زمان ، قرن بيستم – انسان اين عصر غار نشين نبود – انسان پس از انقلاب فرانسه – انسان پس از صنعتي شدن – انساني كه پا بر روي ماه گذاشت و به قول مشيري ، اين كار مرگ ماه بود در عالم شعر –
انسان داخائو – انسان بيرگناو – انسان آشويتس – آيا آشويتس معنايي بود براي زندگي‌؟ - گفته شد كه بعد از آشويتس شعر چيزي است بي معنا- پس به نظر عده‌اي اگر هم ماه مرد ، چه باك –
هيتلر بهانه بود – آدم ها عريان شده بودند – بدون نقاب تمدن – بدون نقاب صاحبان سهام – بدون شاپو – بدون كراوات و بدون عطرهاي فرانسوي – بدون فاستوني – بدون پارچه‌هاي تاپ انگليسي -
ولي اما چاپلين‌ها هم بودند و عصر جديد را به رخ كشيدند ، بي كلام –
گاندي هم بود – آهيمسا هم –
يك ، دو ، سه ، شمارش تا دوازده – سر گيجه‌عقربه‌ها – شايد از گيج خوردن‌هاست كه فراموشي اتفاق مي افتد - - گاندي هم عريان شده بود – صاحبان سهام او را فاجعه‌اي براي هندوستان تصور كردند –
فراموشي – تاريخ - آيا تاريخ تكرار مي شود؟ – يا كه توليدكنندگان انبوه روي كالاي تكرار تاريخ مصرف نمي زنند؟ –
حسابداري سرگيجه‌ها – ارسطو گفت : انسان حيوان ناطق –
صاحبان سهام : انسان حيواني است مصرف كننده –
هزينه ندانستن هم از آن اقلامي است كه در صورت حسابها گزارش نمي‌شود با وجود ارقام نجومي كه دارند – ندانستن تاريخ و شرايط روز – ندانستن حقوق انساني – ندانستن حقوق كار – ندانستن ندانستنها در عصر اطلاعات و ريز پردازنده‌ها – در عصر كارتل‌ها و تراست‌ها – در عصر شركت‌هاي چند مليتي – كمپاني‌هاي نفتي – دهكده جهاني يا جهان دهكده‌ها – دهكده‌هاي جهان سوم – پرده‌آهنينن – ديوار برلين – فيلم THE WALL – پراسترويكا- فروپاشي بلوك شرق – موازنه قدرت – موازنه حسابها – جنايات جنگي – صربستان – ميلوسوويچ – تصفيه نژداي – سرزمين موعود – يهود ستيزي – دنده معكوس تاريخ – تاريخ مصرف – تاريخ سازي – حساب سازي – نيل تا فرات – بنيادگرايي – حماس – حزب‌اله – ملاعمر- موازنه قدرت – تسويه حساب – يازده سپتامبر – بن لادن – يك بهانه‌ي ريشو - يك ، دو ، سه ، شمارش تا دوازده – انسان در جستجوي معني يا در جستجوي زمان ؟ - جستجو – كنكاش – كاوش – از حسابها سر درآوردن – سرك كشيدن – گشتن و گشتن – رفتن تا آخر خط – زدن به سيم آخر - يك ، دو ، سه ، شمارش تا دوازده – خيره به ديوار – كوچه بن بست – خيره به ديوار . - 01/03/1381

برچسب‌ها:

آچار فرانسه


كارگاه ، لباس كار‌، بوي روغن و گازوئيل ، چربي گريس ، چشم پف كرده
اوستا ،
بالابر ، زنجير، بشكه ، قيف ، پيچ ، مهره ، پروانه ، رادياتور، ميل لنگ
اوستا ،
سوهان ، اره ، انبردست ، دمباريك ، انبرقفلي
اوستا ،
آچار تخت ، آچار رينگي ، آچار فرانسه
اوستا ،
آچارفرانسه ،
اوستا ،
آچار ، آچار ، آچهار ، كاغذ آچهار
اوستا ، استاد ،
كاغذ ، جزوه ، كپي ، اعلاميه
استاد ،
اعلاميه ، اعلاميه حقوق بشر‌، حقوق ، بشر
استاد ،
فرانسه ، انقلاب ، آزادي ، دانشگاه ، انقلاب فرانسه
استاد ،
حقوق بشر ، برابري ، برادري ، آزادي
استاد ،
برابري ، برادري ، آزادي . دانتون
استاد ،
دانتون ، دمولن ،‌ روبسپير
استاد ،
دمولن ، روزنامه ، آگاهي ، اطلاعات
استاد ،
روبسپير ، سانسور ، تعقيب ، وحشت ، حكومت وحشت ، احضاريه
استاد ،
بازداشت ، حبس ، مامور ، دادگاه
استوار ،
احضاريه ، كميته‌ ، كميته‌ انقلاب ، بازداشتگاه ، اتهام ، تهمت ، متهم ، محكوم
استوار ،
انفرادي ، سلول ، ميله ، زنجير ، انبردست
اوستا ، استوار ، استاد
استوار ، استاد ، اوستا
استاد ، اوستا ، استوار
ميله ، سلول ، انقلاب ، دانشگاه ، فرانسه ،‌ آچار ، آچهار ، آچار فرانسه
اوستا ،
آچار فرانسه ،‌بوي گازوئيل ، گريس ، روغن ،‌ كار ، كارگاه . - 20/آذر/ 1380

برچسب‌ها: